مدتی ست از زن می نویسم،
مدتی ست از زن می نویسم،
از صبوری،
احساساتِ عاشقانه،
محدودیت ها و
آسیب هایِ روحی اش.
این بار خواستم از مرد بنویسم،
ابتدا هر چه فکر کردم
مطلبی به ذهنم نیامد.
خدایِ من!!
چطور ممکن است
با مردی زندگی کرده باشی و
نتوانی خصوصیاتِ مردانه را به قلم بیاوری.
دلیلش چیست؟
چون حرفِ دل را نمی گویند
و زمانی که از مسئله ای ناراحت اند
به غارِ تنهایی پناه می برند،
بر خلافِ زنان زمانی که غمگین اند باید کنارشان بود.
زن ها برای ندیدن و نفهمیدنِ غم در چهره،
خودآرائی می کنند،
مرد چه می کند..؟
چه می کِشی مَرد
زمانی که سختی های روزگار حتی بر شانه های قوی و مردانه ات فشار آورده
و گریه را نیز به اشتباه برای مرد عار می دانند.
گفته اند:
" اشکی که به پلک مرد می آویزد
قانون غرور را به هم میریزد"
بغضت را قورت نده مَرد،
احساساتت را نشان بده.
چقدر خود را پشتِ نقابِ بی تفاوتی پنهان می کنی
و در عوض ریه را از دودِ سیگار پُر...
از صبوری،
احساساتِ عاشقانه،
محدودیت ها و
آسیب هایِ روحی اش.
این بار خواستم از مرد بنویسم،
ابتدا هر چه فکر کردم
مطلبی به ذهنم نیامد.
خدایِ من!!
چطور ممکن است
با مردی زندگی کرده باشی و
نتوانی خصوصیاتِ مردانه را به قلم بیاوری.
دلیلش چیست؟
چون حرفِ دل را نمی گویند
و زمانی که از مسئله ای ناراحت اند
به غارِ تنهایی پناه می برند،
بر خلافِ زنان زمانی که غمگین اند باید کنارشان بود.
زن ها برای ندیدن و نفهمیدنِ غم در چهره،
خودآرائی می کنند،
مرد چه می کند..؟
چه می کِشی مَرد
زمانی که سختی های روزگار حتی بر شانه های قوی و مردانه ات فشار آورده
و گریه را نیز به اشتباه برای مرد عار می دانند.
گفته اند:
" اشکی که به پلک مرد می آویزد
قانون غرور را به هم میریزد"
بغضت را قورت نده مَرد،
احساساتت را نشان بده.
چقدر خود را پشتِ نقابِ بی تفاوتی پنهان می کنی
و در عوض ریه را از دودِ سیگار پُر...
۶۶۳
۲۲ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.