رمان

#رمان
#part:10
#سخت_ترین_کارم
*ویو ا.ت*

جین:اینکارا چیه دیگه چرا اینقدر بهونه میارید رک راست بگید عاشق چهره ی هندسام من شدید
وای من در این موقعا نباید بخندم اما واقعا نمیتونستم جلو خودمو بگیرم هانی هم همینطور
به هانی نگاه کردم میخواست منفجر بشه که دیگه نتونستی و
زدیم زیر خنده وای داشتیم میترکیدیم از خنده
چطور با اعتماد به نفس میگه وای خداااا
حالا جین بهم نگاه کرد و گفت
جین:چیه مگه دروغ گفتم ، واسه چی میخندید
هانی:از اعتماد به سقفت خندم گرفت، خب همه ی اینا به کنار سر هم ۵تا اتاق بیشتر نداریم ۳تا شون مال ما هستند ۲تا میمونن برا شما باید ی جوری بخوابید توشون دیگه
۴نفر توی یک اتاق ۴ نفر توی یک اتاق دیگه
شوگا با چهره معترض و پوکر گفت
شوگا:من یک تخت واسه خودم جدا میخواممممم با پتو و بالشت نرم
چان:ببخشید که اینجا هتل نیست
نامجون:اما دکوراسیونش از هتل هم بهتره
جونگکوک:خب شما ۲تا دختر توی یک اتاق بخوابید اون ۲تا پسر هم توی یک اتاق بخوابن
دیگه یک اتاق اضافه میاد راحت تر تقسیم میشیم
جیمین:اره فکر خوبیه مم تو خواب زیا تکون میخورم
اون وو:منم رو کاناپه تو پذیرایی میخوابم که جا بیشتر بشه
من و هانی و چان پوکر نگاشون میکردیم و متعجب بودیم
چان:اولین باره همچین کسایی رو میبینم که دنبال فرار کردن نیستن غیر از این میخوان برا خودشون جا برا خواب پیدا کنن
هانی:اونم با خیال و فکر راحت و اصلا نگران نیستن
ا.ت:ما رو هم نمیشناسی و نمیدونن چیکاره ایم ولی میدونن مافیا هستیم و نگران نیستن

۳تامون باهم:عجب انسان های عجیب غریبی هستید

جونگکوک:همینه که هست
تهیونگ:همه میدونن ما عجیب غریبیم
شوگا:شما از دنیا بی خبرید
جیمین:۳ تاییتون باهم کیوت گفتید
هانی:یالا یالا یالا دیگه بس کنیو برید بخوابید عجب
ا.ت:اونوقت کی باشید تو مخفیگاهمون تصمیم میگیرید
خلاصه بعد از ۳ ساعت بحث به این نتیجه رسیدن که ا.ت و هانی توی یک اتاق میخوابن و چان و یوهان توی یک اتاق
تهیونگ و جونگکوک و جیمین توی یک اتاق
شوگا و جین و جی هوپ توی یک اتاق دیگه
نامجون و چا اون وو هم روی کاناپه توی پذیرایی

خلاصه اینکه همشون رفتن و خوابیدن دیگه

پایان پارت دهم
لایک و حمایت کنید لطفا
ما رو به دوستاتون معرفی کنید فالو یادتون نره

#بی_تی_اس
#BTS
#ارمی
#ARMY
#رمان_از_بی_تی_اس
#ROMAN_OF_BTS
#چا_اون_وو
#cha_eun_woo
#فیک
#fake
#وانشات
#vanshat
دیدگاه ها (۲)

#رمان#سخت_ترین_کارم #part:11*ویو ا.ت*ساعت ۹ صبح بیدار شدم مث...

#رمان#سخت_ترین_کارم #part:12*ویو تهیونگ*ی لباس دخترونه خیلی ...

#رمان#سخت_ترین_کارم #part:9یکی از پسرا که معلوم بود ورزشکار ...

#رمان#سخت_ترین_کارم#part:8*ویو ا.ت*بعد از این حرفم میخکوب شد...

پارت ۸ فیک مرز خون و عشق

پارت ۲۳ فیک مرز خون و عشق

پارت ۵ فیک مرز خون و عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط