I HATE U پارت 8
ا/ت ویو
داشتم به رییس توضیح میدادم که کارامو کردم که دستبندم پا.ره شد افتاد و جونگ کوک جای زخمت که شبیه زنجیر بود دید
#دستت چی شده
+ هیچی داستانش طولانیه
#بگو میشنوم
*فلش بک *
ا/ت از بچگی تو کره بزرگ شده تا اینکه اقای جئون بزرگ ترین رییس مافیا تصمیم میگیره با پدر
ا/ت ش.رط ببنده از اون جایی که پدر ا/ت خیلی ماهر بود اقای جئون رو میبره و اقای جئون ناراحت میشه و چند بار سعی میکنه اون هارو بکشه تا اینکه خانواده لی مهاجرت میکنن به نیویورک ا/ت 10 سالش بود که اومدن نیویورک یه روز که ا/ت با مامانش رفته بود پارک از طرف بابای ا/ت پیام میاد که سریع برن به اون ادرس که فرستاده بود مامان ا/ت با ا/ت میرن به اون ادرس که میبینن که خونه متروکس ا/ت خیلی ترسیده بود که دوتا مرد اومدن ا/ت رو با مامانش بردن ا/ت رو با زنجیر سفت به دیوار بستن و مامانش رو کنار باباش به صندلی بستن و شروع کردم زدن مامان باباش تا یه هفته خانواده لی شک.نجه شد تا اینکه یه روز اقای لی اومد و با تف.نگ مامان باباشو کش.تن و ا/ت رو گذاشتن خونه که ماری بزرگش کرد
*پایان فلش بک*
# واقعا متاسفم
+من با این موضوع خیلی وقته کنار اومدم (با بغض )
جونگ کوک ویو
واقعا این همه سختی کشیده بود
دلم براش سوخت بغض کرده بود بغلش کردم که زد زیر گریه انقد گریه کرد تا خالی شد
بعد اشکاشو پاک کرد و گفت
+من ساعت شش میرم
عصبانی شدم گفتم
#همون پارت.ی نه ببخشید کار خانوادگی
+ چیزی نمیدونی قضاوت نکن
#چیو قضاوت کنم همه چی مشخص بود (با داد)
+داد نزن اون جا محل کار بابام بود
#چی
+همه این همه چیز بهت گفتم نفهمیدی
#چرا خودت اونجا میری
+چون اگه اونجا کار نمی کردم می مردم
من میرم
از مچ کشیدمش
#کجا
+جایی که تو نباشی
#نه نه کسی بدون اجازه من جایی نمیره
+خوبه من اولیشم دیگه
ا/ت ویو
دعوامون شد رفتم بیرون هوا بخورم که یکی گفت
ناشناس:خانم خوشگله اینجا چی کار میکنی
دستم شکست
شرط برای پارت بعدی
3کامنت
6لایک
داشتم به رییس توضیح میدادم که کارامو کردم که دستبندم پا.ره شد افتاد و جونگ کوک جای زخمت که شبیه زنجیر بود دید
#دستت چی شده
+ هیچی داستانش طولانیه
#بگو میشنوم
*فلش بک *
ا/ت از بچگی تو کره بزرگ شده تا اینکه اقای جئون بزرگ ترین رییس مافیا تصمیم میگیره با پدر
ا/ت ش.رط ببنده از اون جایی که پدر ا/ت خیلی ماهر بود اقای جئون رو میبره و اقای جئون ناراحت میشه و چند بار سعی میکنه اون هارو بکشه تا اینکه خانواده لی مهاجرت میکنن به نیویورک ا/ت 10 سالش بود که اومدن نیویورک یه روز که ا/ت با مامانش رفته بود پارک از طرف بابای ا/ت پیام میاد که سریع برن به اون ادرس که فرستاده بود مامان ا/ت با ا/ت میرن به اون ادرس که میبینن که خونه متروکس ا/ت خیلی ترسیده بود که دوتا مرد اومدن ا/ت رو با مامانش بردن ا/ت رو با زنجیر سفت به دیوار بستن و مامانش رو کنار باباش به صندلی بستن و شروع کردم زدن مامان باباش تا یه هفته خانواده لی شک.نجه شد تا اینکه یه روز اقای لی اومد و با تف.نگ مامان باباشو کش.تن و ا/ت رو گذاشتن خونه که ماری بزرگش کرد
*پایان فلش بک*
# واقعا متاسفم
+من با این موضوع خیلی وقته کنار اومدم (با بغض )
جونگ کوک ویو
واقعا این همه سختی کشیده بود
دلم براش سوخت بغض کرده بود بغلش کردم که زد زیر گریه انقد گریه کرد تا خالی شد
بعد اشکاشو پاک کرد و گفت
+من ساعت شش میرم
عصبانی شدم گفتم
#همون پارت.ی نه ببخشید کار خانوادگی
+ چیزی نمیدونی قضاوت نکن
#چیو قضاوت کنم همه چی مشخص بود (با داد)
+داد نزن اون جا محل کار بابام بود
#چی
+همه این همه چیز بهت گفتم نفهمیدی
#چرا خودت اونجا میری
+چون اگه اونجا کار نمی کردم می مردم
من میرم
از مچ کشیدمش
#کجا
+جایی که تو نباشی
#نه نه کسی بدون اجازه من جایی نمیره
+خوبه من اولیشم دیگه
ا/ت ویو
دعوامون شد رفتم بیرون هوا بخورم که یکی گفت
ناشناس:خانم خوشگله اینجا چی کار میکنی
دستم شکست
شرط برای پارت بعدی
3کامنت
6لایک
۱۰.۸k
۳۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.