روز پسرک وارد مغازه ا مشود و مغازه دار در گوش مشترش
روزي پسرکي وارد مغازه اي ميشود و مغازه دار در گوشِ مشتريش ميگويد:
«اون پسر رو ميبيني؟ اون احمق ترين پسرِ دنياست! ببين الان بهت ثابت ميکنم!»
مغازه دار يه اسکناس يک دلاري توي يک دستش و دو تا سکه ي 25سِنتي توي دستِ ديگرش ميگذاره و پسرک رو صدا ميکنه و بهش ميگه:
«پسرم، کدوم دست رو ميخواي؟»پسرک سکه ها رو بر ميداره و از مغازه بيرون ميره.
مغازه دار رو به مشتري گفت : «نگفتم؟»
بعدا وقتي مشتري از مغازه بيرون مياد، پسرک رو ميبينه که داره از مغازه ي بستني فروشي مياد بيرون.
ميگه : «عمو جون, ميتونم بپرسم چرا توي مغازه سکه ها رو انتخاب کردي؟»
پسر در حالي که بستني رو ليس ميزد، رو به مرد گفت:
«چون روزي که اسکناس رو بردارم، بازي تموم ميشه!»
«اون پسر رو ميبيني؟ اون احمق ترين پسرِ دنياست! ببين الان بهت ثابت ميکنم!»
مغازه دار يه اسکناس يک دلاري توي يک دستش و دو تا سکه ي 25سِنتي توي دستِ ديگرش ميگذاره و پسرک رو صدا ميکنه و بهش ميگه:
«پسرم، کدوم دست رو ميخواي؟»پسرک سکه ها رو بر ميداره و از مغازه بيرون ميره.
مغازه دار رو به مشتري گفت : «نگفتم؟»
بعدا وقتي مشتري از مغازه بيرون مياد، پسرک رو ميبينه که داره از مغازه ي بستني فروشي مياد بيرون.
ميگه : «عمو جون, ميتونم بپرسم چرا توي مغازه سکه ها رو انتخاب کردي؟»
پسر در حالي که بستني رو ليس ميزد، رو به مرد گفت:
«چون روزي که اسکناس رو بردارم، بازي تموم ميشه!»
- ۲.۲k
- ۳۰ آبان ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط