خوابم نمیبرد...
خوابم نمیبرد...
به ماه خیره میشوم؛
تنهایی را در چشمانش میتوان به تماشا نشست...
به ابرها مینگرم،
بغض راه گلویشان رابسته است،
دنبال بهانه ای برای باریدنند.
به باد خیره میشوم نمیدانم چرا انقدرباخشونت میوزد!
به خودم مینگرم
به سینه ی خالی ام
به چمدانی که در ذهنم بسته ام
درب خروج منتظر من است!!!
میخواهم امشب از اینجا بروم و برای همیشه این افکار را ترک کنم...
بایدخودم راپیداکنم!
#زهرا_نوبخت
Delnevesht
https://telegram.me/wisgooniha
به ماه خیره میشوم؛
تنهایی را در چشمانش میتوان به تماشا نشست...
به ابرها مینگرم،
بغض راه گلویشان رابسته است،
دنبال بهانه ای برای باریدنند.
به باد خیره میشوم نمیدانم چرا انقدرباخشونت میوزد!
به خودم مینگرم
به سینه ی خالی ام
به چمدانی که در ذهنم بسته ام
درب خروج منتظر من است!!!
میخواهم امشب از اینجا بروم و برای همیشه این افکار را ترک کنم...
بایدخودم راپیداکنم!
#زهرا_نوبخت
Delnevesht
https://telegram.me/wisgooniha
۲۵۸
۱۴ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.