بابا مهربونم

باباے مـ‌هربونم...

خاطره‌اے خواهدشد،
آن‌روز ڪہ
براے آخرین بار
در آغوش گرمت آرام گرفتم..

چشمانم را بستم
و آرام
درد‌ِ دل ڪردم
از دل‌تنگےهاے فرداهایم...

#شهیدمحمدتقی_سالخورده
دیدگاه ها (۱)

جای ساعتنگاه "تو"هرصبحبیدارم میکند؛هراسی از چرخش عقربه ها ند...

میگفت هرمردی نمیتونه لباس پیغمبر بپوشه ولی همه خانم هامیتونن...

آنگونه که تو رفتی...خدا هم برایت دست تکان داد....من بیخود به...

سلام ‌بر‌آنهایی ڪه‌رفتنــد‌ تا بماننـــد ونماندنــد، تابمیــ...

ñęw póşt Frôm àşhä༺༺༺༺༺🐰༻༻༻༻༻༻بسوزد ماتحت ان که گزارش کرد🪽::...

نسیمی سرد پرد هارا تکان میداد.روشنی داخل اتاق وجود نداشت بجز...

پدر ناتنی من...part:³⁴𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:ولی...حق...من....نمیتونم...حق....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط