از آخرین قدم های امشب
از آخرین قدم های امشب
بوی فروردین لای یقه ام جا ماند
و در تمام مسیر
خاطرات خاک گرفته خفه ام میکرد
باید زود به خانه بازمیگشتم
قرص های خواب مادرم
انتظار صدای چرخیدن کلید در قفل را میکشند
و لیوان آبی که دست نخورده باقی میماند
تا بدرقه خوابم باشد
تا آتش کابوس هایم را خاموش کند
پیراهنم را بارها میتکانم
اما خاطراتِ زمستانی ترین شب بهار
همچون سیریش کهنه، بر دیواری قدیمی
دست بردار نیستند
موسیقی آشنایی در سرم میپیچد
شعری از هوشنگ ابتهاج ذهنم را چنگ میزند
گریه هایم زیر دوش آب سرد پا میگیرد
و پیراهن و شال گردنم
خیس میشوند
از اشک هایی که
بالای قبر روزهای دفن شده میریزند...
#علی_سلطانی
#شبتون_آروم...
بوی فروردین لای یقه ام جا ماند
و در تمام مسیر
خاطرات خاک گرفته خفه ام میکرد
باید زود به خانه بازمیگشتم
قرص های خواب مادرم
انتظار صدای چرخیدن کلید در قفل را میکشند
و لیوان آبی که دست نخورده باقی میماند
تا بدرقه خوابم باشد
تا آتش کابوس هایم را خاموش کند
پیراهنم را بارها میتکانم
اما خاطراتِ زمستانی ترین شب بهار
همچون سیریش کهنه، بر دیواری قدیمی
دست بردار نیستند
موسیقی آشنایی در سرم میپیچد
شعری از هوشنگ ابتهاج ذهنم را چنگ میزند
گریه هایم زیر دوش آب سرد پا میگیرد
و پیراهن و شال گردنم
خیس میشوند
از اشک هایی که
بالای قبر روزهای دفن شده میریزند...
#علی_سلطانی
#شبتون_آروم...
۷۲۰
۳۱ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.