قربانتان گردم

قربانتان گردم؛
شب و روز در حال قصه بافتنم؛
گاهی از سر دلتنگی انقدر سفت می بافمش که کم می ماند خفه‌ام کند.
آخر من که گفته بودم این غم اندازه‌ی من نیست!
اما شما پایتان را در یک کفش کرده بودید که همین هم از سرتان زیاد است.
می گفتید: کمی آب بخورد اندازه‌ات می شود!
اما کو!
من که هر روز با گریه هایم خوب می شورمش،
پس چرا باز هم پیشکشتان برای دل کوچکم تنگ است؟!
#ندا_نجفی

#جذاب #خاص #عاشقانه
دیدگاه ها (۲)

شناسنامه ها ...معیارهای خوبی برای ماندن آدم ها کنارتان نیستن...

وقتایی که تو تاریکیا و سیاه سفیدیای ذهنم دارم به به خودم...ب...

کارتون شرک برگرفته از این شخص می باشد.مردی فرانسوی به نام مو...

از قناری ها در خانه‌ تنها برای آواز نگهداری میشود، اما برای ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط