قربانتان گردم؛
قربانتان گردم؛
شب و روز در حال قصه بافتنم؛
گاهی از سر دلتنگی انقدر سفت می بافمش که کم می ماند خفهام کند.
آخر من که گفته بودم این غم اندازهی من نیست!
اما شما پایتان را در یک کفش کرده بودید که همین هم از سرتان زیاد است.
می گفتید: کمی آب بخورد اندازهات می شود!
اما کو!
من که هر روز با گریه هایم خوب می شورمش،
پس چرا باز هم پیشکشتان برای دل کوچکم تنگ است؟!
#ندا_نجفی
#جذاب #خاص #عاشقانه
شب و روز در حال قصه بافتنم؛
گاهی از سر دلتنگی انقدر سفت می بافمش که کم می ماند خفهام کند.
آخر من که گفته بودم این غم اندازهی من نیست!
اما شما پایتان را در یک کفش کرده بودید که همین هم از سرتان زیاد است.
می گفتید: کمی آب بخورد اندازهات می شود!
اما کو!
من که هر روز با گریه هایم خوب می شورمش،
پس چرا باز هم پیشکشتان برای دل کوچکم تنگ است؟!
#ندا_نجفی
#جذاب #خاص #عاشقانه
۱.۹k
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.