چقدر می توانم بيدار شوم و ببينم كه پهلويم نيستی و زندگيم
چقدر میتوانم بيدار شوم و ببينم كه پهلويم نيستی و زندگيم يخ كرده و منجمد است.
چقدر؟ تا كی؟ تا كجا؟ مگر فاصلهی ميان بهدنيا آمدن و پوسيدن و طعمهی كرمها شدن چقدر است.
دلم میخواهد بيدار شوم و همينطور بيدار بمانم و نگاه كنم. وقتی كه هوا توی سينهات میچرخد نگاهت كنم. وقتی كه جريان نبضت زير پوست گلويت پخش میشود نگاهت كنم. وقتی كه رنگ بنفش توی مردمک چشمت موج میزند نگاهت كنم. همينطور نگاهت كنم.
خطهای پيشانيت را بشمارم. موهای سفيد اطراف شقيقههايت را بشمارم. سرم را بگذارم ميان گودی گردن و شانههايت و همانجا بميرم. بميرم تا ديگر از تو دور و جدا نشوم.
نمیدانم برای چه بايد رعايت كنم. چه چيزی را بايد رعايت كنم. برای چه بايد بگذارم كه زندگی خودم و آن كسی كه دوستش میدارم مفهومی جز حسرت نداشته باشد.
كاش در جنگل به دنيا آمده بودم و با طبيعت جفت میشدم و آزاد بودم. معتاد شدن به اين عادتهای مضحک زندگی و تسليم شدن به اين حدها و ديوارها كاری برخلاف جهت طبيعت است.
عزيزم. قربانت بروم. قربان بودنت بروم. دلم دارد میتركد.
چقدر؟ تا كی؟ تا كجا؟ مگر فاصلهی ميان بهدنيا آمدن و پوسيدن و طعمهی كرمها شدن چقدر است.
دلم میخواهد بيدار شوم و همينطور بيدار بمانم و نگاه كنم. وقتی كه هوا توی سينهات میچرخد نگاهت كنم. وقتی كه جريان نبضت زير پوست گلويت پخش میشود نگاهت كنم. وقتی كه رنگ بنفش توی مردمک چشمت موج میزند نگاهت كنم. همينطور نگاهت كنم.
خطهای پيشانيت را بشمارم. موهای سفيد اطراف شقيقههايت را بشمارم. سرم را بگذارم ميان گودی گردن و شانههايت و همانجا بميرم. بميرم تا ديگر از تو دور و جدا نشوم.
نمیدانم برای چه بايد رعايت كنم. چه چيزی را بايد رعايت كنم. برای چه بايد بگذارم كه زندگی خودم و آن كسی كه دوستش میدارم مفهومی جز حسرت نداشته باشد.
كاش در جنگل به دنيا آمده بودم و با طبيعت جفت میشدم و آزاد بودم. معتاد شدن به اين عادتهای مضحک زندگی و تسليم شدن به اين حدها و ديوارها كاری برخلاف جهت طبيعت است.
عزيزم. قربانت بروم. قربان بودنت بروم. دلم دارد میتركد.
۲۲۹.۱k
۱۰ خرداد ۱۴۰۰