✨رسیدگی به مادر
🌸محمد نسبت به پدر و مادرش کمال محبت و احترام را داشت. وقتی پدرش از دنیا رفته بود، خیلی گریه می کرد. می گفت: من رفیقم را از دست داده ام.
🌟برش اول:
وقتی فرمانده سپاه ماهان بود، مادرش بیمار شده بود و نیاز به مراقبت های پزشکی داشت. مادر را روی دوش خود سوار می کرد و از این اتاق به آن اتاق در بیمارستان می رفت. پرستارها باور نمی کردند که این جوانی که این طور مادرش را از این به اتاق می برد، فرمانده سپاه ماهان است.
🌟برش دوم:
محمد آزمونی داشت که برایش سرنوشت ساز بود. به همین خاطر یک هفته مرخصی گرفت تا خوب بخواند. اتفاقا این ایام مصادف شد با عود بیماری قبلی مادرش که نیاز به بستری داشت. محمد همه اولویت هایش را کنار گذاشت. مرخصی دوباره گرفت و مادرش را مرتب تا یک ماه و نیم به بیمارستان می برد. وقتی هم بستری شد خودش پیشش می ماند و کارهایش را انجام می داد. وقتی هم مرخص شد، ویلچری گرفت و مدام او را به فضای سبز می برد.
می گفت: اگر قرار باشد مادرم بستری باشد، تا هستم اجازه نمی دهم شما کارهایش را انجام دهید.
صندلی می گرفت و مادر را روی آن می نشاند و از پله های بیمارستان بالا می برد.
گاهی با حسرت می گفتم: یعنی می شود فرزندم علی نیز مثل تو به من رسیدگی کند.
محمد می گفت: اگر فرزندت را مؤمن تربیت کنی بقیه مسائل حل است.
راوی: ناصر ابوالحسنی و مهری ایازی(همسر شهید)
📚کتاب دل دریایی ؛ الهه بهشتی. ص۵۳
#سیره_شهدا
#ارتباط_با_والدین
#شهید_محمد_گرامی
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌟برش اول:
وقتی فرمانده سپاه ماهان بود، مادرش بیمار شده بود و نیاز به مراقبت های پزشکی داشت. مادر را روی دوش خود سوار می کرد و از این اتاق به آن اتاق در بیمارستان می رفت. پرستارها باور نمی کردند که این جوانی که این طور مادرش را از این به اتاق می برد، فرمانده سپاه ماهان است.
🌟برش دوم:
محمد آزمونی داشت که برایش سرنوشت ساز بود. به همین خاطر یک هفته مرخصی گرفت تا خوب بخواند. اتفاقا این ایام مصادف شد با عود بیماری قبلی مادرش که نیاز به بستری داشت. محمد همه اولویت هایش را کنار گذاشت. مرخصی دوباره گرفت و مادرش را مرتب تا یک ماه و نیم به بیمارستان می برد. وقتی هم بستری شد خودش پیشش می ماند و کارهایش را انجام می داد. وقتی هم مرخص شد، ویلچری گرفت و مدام او را به فضای سبز می برد.
می گفت: اگر قرار باشد مادرم بستری باشد، تا هستم اجازه نمی دهم شما کارهایش را انجام دهید.
صندلی می گرفت و مادر را روی آن می نشاند و از پله های بیمارستان بالا می برد.
گاهی با حسرت می گفتم: یعنی می شود فرزندم علی نیز مثل تو به من رسیدگی کند.
محمد می گفت: اگر فرزندت را مؤمن تربیت کنی بقیه مسائل حل است.
راوی: ناصر ابوالحسنی و مهری ایازی(همسر شهید)
📚کتاب دل دریایی ؛ الهه بهشتی. ص۵۳
#سیره_شهدا
#ارتباط_با_والدین
#شهید_محمد_گرامی
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
۲.۵k
۲۶ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.