📚 افتاب در حجاب
📚#افتاب_در_حجاب
♥️#قسمت43
البته نیاز به این علائم و نشانه ها مخصوص غریبه هاست...
نه براى زینبى که با بوى حسین بزرگ شده است... و رایحه جسم و جان حسین را از زوایاى قلب خود بهتر مى شناسد....
تو را نیاز به نشانه و علامت نیست که راه گم کرده، علامت مى طلبد و ناشناس، نشانه مى جوید....
تویى که حضور حسین را درمدینه به یارى شامه ات مى فهمیدى،...
تویى که هر بار براى حسین دلتنگ مى شدى ، آینه قلبت را مى گشودى و جانت را به تصویرروشن او التیام مى بخشیدى.تویى که خود، جان حسینى و بهترین نشانه" براى یافتن او،...
اکنون نیاز به نشانه و علامت ندارى...
باچشم بسته هم مى توانى پیکر حسین را در میان بیش ازصدکشته ،
بازشناسى....
اما آنچه نمى توانى باور کنى این است که.... از آن سرو آراسته ، این شاخه هاى شکسته باقى مانده باشد.از آن تن نازنین، این پیکر بریده بریده، به خون تپیده و پایمال سم ستوران شده...
از آن قامت وارسته، این تن درهم شکسته، این اعضاى پراکنده و در خون نشسته.... تنها تو نیستى که نمى توانى این صحنه را باور کنى...
پیامبر نیز که در میانه میدان ایستاده است... و اشک، مثل باران بهارى از گونه هایش فرومى چکد،...
نمى تواند بپذیرد که این تن پاره پاره ؛ حسین او باشد.... همان حسینى که او بر سینه اش مى نشانده است...
و سراپایش را غرق بوسه مى کرده است.... این است که تو رو به پیامبر مى کنى و از اعماق جگر فریاد مى کشى:
_یا جداه ! یا رسول االله صلى علیک ملیک السماء این کشته به خون آغشته؛ حسین توست، این پیکر بریده بریده حسین توست! و این اسیران، دختران تواند.... یا محمد! حسین توست این کشته ناپاك زادگان که برهنه بر صحرا افتاده است و دستخوش باد صبا شده است... اى واى از آن غم و اندوه! اى واى از این مصیبت جانکاه یا ابا عبداالله!...
گریه پیامبر از شیون تو شدت مى گیرد،... آنچنانکه دست بر شانه على مى گذارد تا ایستاده بماند... و تو مى بینى که در سمت دیگر او زهراى مرضیه ایستاده است... و پشت سرش حمزه سیدالشهداء و اصحاب ناب رسول االله.داغ دلت از دیدن این عزیزان ، تازه تر مى شود و همچنان زجرآلوده فریاد مى کشى:_از این حال و روز، شکایت به پیشگاه خدا باید برد و به پیشگاه شما اى على مرتضى ! اى فاطمه زهرا! اى حمزه سیدالشهداء!
داغ دلت از دیدن این عزیزان تازه تر مى شود... و به یاد مى آورى که تا حسین بود، انگار این همه بودند و با رفتن حسین، گویى همه رفته اند.... همین امروز، همه رفته اند، فریاد مى کشى:
امروز جدم رسول خدا کشته شد! امروز پدرم على مرتضى کشته شد!
امروز مادرم فاطمه زهرا کشته شد!
امروز برادرم حسن مجتبى کشته شد!
اصحاب پیامبر، سعى در آرام کردن تو دارند اما تو بى خویش ضجه مى زنى:
#ادامه_دارد....
♥️#قسمت43
البته نیاز به این علائم و نشانه ها مخصوص غریبه هاست...
نه براى زینبى که با بوى حسین بزرگ شده است... و رایحه جسم و جان حسین را از زوایاى قلب خود بهتر مى شناسد....
تو را نیاز به نشانه و علامت نیست که راه گم کرده، علامت مى طلبد و ناشناس، نشانه مى جوید....
تویى که حضور حسین را درمدینه به یارى شامه ات مى فهمیدى،...
تویى که هر بار براى حسین دلتنگ مى شدى ، آینه قلبت را مى گشودى و جانت را به تصویرروشن او التیام مى بخشیدى.تویى که خود، جان حسینى و بهترین نشانه" براى یافتن او،...
اکنون نیاز به نشانه و علامت ندارى...
باچشم بسته هم مى توانى پیکر حسین را در میان بیش ازصدکشته ،
بازشناسى....
اما آنچه نمى توانى باور کنى این است که.... از آن سرو آراسته ، این شاخه هاى شکسته باقى مانده باشد.از آن تن نازنین، این پیکر بریده بریده، به خون تپیده و پایمال سم ستوران شده...
از آن قامت وارسته، این تن درهم شکسته، این اعضاى پراکنده و در خون نشسته.... تنها تو نیستى که نمى توانى این صحنه را باور کنى...
پیامبر نیز که در میانه میدان ایستاده است... و اشک، مثل باران بهارى از گونه هایش فرومى چکد،...
نمى تواند بپذیرد که این تن پاره پاره ؛ حسین او باشد.... همان حسینى که او بر سینه اش مى نشانده است...
و سراپایش را غرق بوسه مى کرده است.... این است که تو رو به پیامبر مى کنى و از اعماق جگر فریاد مى کشى:
_یا جداه ! یا رسول االله صلى علیک ملیک السماء این کشته به خون آغشته؛ حسین توست، این پیکر بریده بریده حسین توست! و این اسیران، دختران تواند.... یا محمد! حسین توست این کشته ناپاك زادگان که برهنه بر صحرا افتاده است و دستخوش باد صبا شده است... اى واى از آن غم و اندوه! اى واى از این مصیبت جانکاه یا ابا عبداالله!...
گریه پیامبر از شیون تو شدت مى گیرد،... آنچنانکه دست بر شانه على مى گذارد تا ایستاده بماند... و تو مى بینى که در سمت دیگر او زهراى مرضیه ایستاده است... و پشت سرش حمزه سیدالشهداء و اصحاب ناب رسول االله.داغ دلت از دیدن این عزیزان ، تازه تر مى شود و همچنان زجرآلوده فریاد مى کشى:_از این حال و روز، شکایت به پیشگاه خدا باید برد و به پیشگاه شما اى على مرتضى ! اى فاطمه زهرا! اى حمزه سیدالشهداء!
داغ دلت از دیدن این عزیزان تازه تر مى شود... و به یاد مى آورى که تا حسین بود، انگار این همه بودند و با رفتن حسین، گویى همه رفته اند.... همین امروز، همه رفته اند، فریاد مى کشى:
امروز جدم رسول خدا کشته شد! امروز پدرم على مرتضى کشته شد!
امروز مادرم فاطمه زهرا کشته شد!
امروز برادرم حسن مجتبى کشته شد!
اصحاب پیامبر، سعى در آرام کردن تو دارند اما تو بى خویش ضجه مى زنى:
#ادامه_دارد....
۴.۴k
۱۷ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.