گاهی زندگی چنان می گذرد تا آدمهایی بیایند که ما هیچ راه ب

گاهی زندگی چنان می گذرد تا آدمهایی بیایند که ما هیچ راه برگشتی از آنها نداشته باشیم
دلمان را به وقت آمدنشان کوک می کنیم تا خوابمان نبرد
اما زندگی در اندک زمانی قبل رسیدنشان تمام می شود
همه ی لحظات رنگ وبوی دیگری می گیرند نقش این آدمها به روی لوح قلبمان ابدی می شود
گویی که انگار هرلحظه ی بودنشان را هزار بار زندگی کرده ایم
آنقدر به جانمان رخنه می کنند که نمی شود از بودنشان بگذریم .حتی اگر نباشند ما آنهارا زندگی می کنیم
اسم این آدمها را باید "اتفاق" گذاشت
درست در لحظه ای می افتدند که"نباید".
به هرجان کندنی که بخواهی آمدنشان را به زندگی ات بند بزنی میبینی که نمی شود. انگاری اینها برای دنیای خیالمان ماندنی ترند.
برای روزگار همیشه آنچه دل می پسندد وصله ی ناجور است و بس .

#پریسا_خان_بیگی
دیدگاه ها (۱)

بساز با دلِ آن که ، فقط تو را دارد...

#یک_جرعه_کتاب عشق نیروئی است که تولید عشق می‌کند، ناتوانی عب...

گاهی دلخوری ات از کسانی که دوستشان داری آنقدر زیاد است که به...

تا با هر کسی قاطی نشدیم گفتن مغرورهزود جواب دادیم گفتن ذوق ز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط