دق می دهی آخر مرا با دلبری هایت
کم کن کمی پيش من از افسونگری هایت
دق میدهی آخر مرا با دلبری هایت
همچون گلستان می شود مجموعه ی شعرم
وقتی بگويم در غزل از روسری هایت
اين روزها دور و برت جايی برايم نيست
چون کهکشانت پر شده از مشتری هایت
تا که بفهمی من کماکان عاشقت هستم
حال تو را می پرسم از دور و بری هایت
ای کاش میشد شهريارت باشم و هر روز
با من بگويی که بخوان از آذری هایت
دق میدهی آخر مرا با دلبری هایت
همچون گلستان می شود مجموعه ی شعرم
وقتی بگويم در غزل از روسری هایت
اين روزها دور و برت جايی برايم نيست
چون کهکشانت پر شده از مشتری هایت
تا که بفهمی من کماکان عاشقت هستم
حال تو را می پرسم از دور و بری هایت
ای کاش میشد شهريارت باشم و هر روز
با من بگويی که بخوان از آذری هایت
۱۰.۸k
۳۰ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.