یادش بخیر بچگی و دویدن میان گندمزارهای طلایی....
یادش بخیر بچگی و دویدن میان گندمزارهای طلایی....
وقتی که صدای خنده ی بچگانمان بین گیسوان طلایی گندمها میپیچید...
یادت هست وقتی پیدایم کردی چه گفتی؟...
با زبان کودکانه ات گفتی: هرگز دیگر گُمت نمیکنم....
اما گُمم کردی...
مرا وسط این رویا رها کردی و رفتی....
ایکاش به عقب برمیگشتیم تامن...
بجای خنده کودکانه در جواب این حرفت...
بگویم...
قول میدهی؟....
که دیگر گُمم نکنی....
راستی چرا دیگر به دنبالم نمیگردی؟...
اصلا تو هم قرار کودکانه امان یادت هست؟....
#مایسا_بابائی #عاشقانه
وقتی که صدای خنده ی بچگانمان بین گیسوان طلایی گندمها میپیچید...
یادت هست وقتی پیدایم کردی چه گفتی؟...
با زبان کودکانه ات گفتی: هرگز دیگر گُمت نمیکنم....
اما گُمم کردی...
مرا وسط این رویا رها کردی و رفتی....
ایکاش به عقب برمیگشتیم تامن...
بجای خنده کودکانه در جواب این حرفت...
بگویم...
قول میدهی؟....
که دیگر گُمم نکنی....
راستی چرا دیگر به دنبالم نمیگردی؟...
اصلا تو هم قرار کودکانه امان یادت هست؟....
#مایسا_بابائی #عاشقانه
۵۷۷
۰۲ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.