خاطرهشهید

#خاطره‌شهید

برای‌ گرفتن‌ مرخصی وارد چادر فرماندهی گردان شدم،

شهیـد تورجی‌زاده طبق معمول به احترام #سادات بلند شد و درخواستم را گفتم
بی‌مقـدمه گفت نمی‌شود!

با تمـام احترامی که برای سادات داشت
اما در فرماندهی خیلی جدی بود

کمی نگاهش کردم ، با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم:

« شکایت شمـا را به مـادرم حضـرت‌زهـرا میکنم! »

هنوز چند قدمی از چـادر دور نشـده بودم که با پای برهنـه دوید دنبـال من..
گفت: « این چی بود گفتی؟! »
به صورتش نگـاه کردم
خیسِ اشک بود..
این برگه مرخصی سفیدامضـا
هرچقـدر دوست داری بنویس
اما حرفت رو پس بگیـر..

یک‌سـال از آن ماجـرا گذشت

چنـدساعتی قبل از شهـادتش من را دید
پرسیـد:
« راستی آن حرفت را پس گرفتـی..؟! »
#شهیدمحمدرضاتورجی‌زاده #یازهرا #خاکیان_خدایی #بخون
#عکس_نوشته #رمضان_کریم🌙🌹🍃 #عاشقانه #جذاب #هنر_عکاسی #wallpaper
دیدگاه ها (۱)

در پی درخواست رییس‌جمهور و با تأکید بر رعایت موارد سه‌گانه ا...

ثانیه ها می گذرد و دیر نخواهد بود که من هم تمام میشومالهی از...

آی شهــدادر این شلوغی دنیا فراموشتان نکرده ایم در شلوغی قیام...

ای عشقِ نهان گشته و مستور سلامدر هر سخنم معنی و منظور سلامگُ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط