من و مامانم تنها تو خونه ای که از پدربزرگم به ارث رسیده ز

من و مامانم تنها تو خونه ای که از پدربزرگم به ارث رسیده زندگی میکنیم
خونمون خیلی بزرگه و حیاطش پر از درخته نصفه شب بود که صدای جیغای مامانم رو شنیدم. هیچوقت تاحالا ندیده بودم که اینجوری جیغ بزنه. هراسون به دم در اتاقش رفتم. يهوو تلفن زنگ خونه زنگ خورد و همزمان باهاش صدای مامانم هم قطع شد تلفن رو جواب دادم، مامانم بود! گفت: اون صدای من نیست، بیا تو حياط باید فرار کنیم..
دیدگاه ها (۱)

لوح باستانی عجیبی که موجوداتی با سر و چشمانی بزرگ را نشان می...

#فکتاگر بیش از 3 روز در تاریکی مطلق باشید، ممکن است برای همی...

چند پارتی جونگکوک🐰عشق

پارت 2. خیانت

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط