@zein saz
@zein_saz
@zein_saz
" بالاخره یه روز همه چیو جا میذارم پشت سرم و فرار میکنم از همه، اونقدری دور میشم از این آدما که ردی ازم بجا نمونه...
به هیشکی نمیگم کجا ولی میرم یه جایی که کسی نشناسدم، یه جایی که گوشی آنتن نده، اینترنت نداشته باشه، تلویزیون و اخبار و جنگ نباشه، روزنامه و بخش حوادث هم همینطور، ماشین رو نباشه، حتی پستچی هام نشناسنش...
یه کلبه میسازم برای خودم و آرزوهام، یه کلبه ی چوبی مثل توی قصه ها، اممم بذار فکر کنم، شومینه باید داشته باشه برای شب به شب آتیش روشن کردن با هیزمای جنگل و کنارش نشستن و رویاهای رنگی رنگی بافتن، طاقچه هم باشه که روش شمعدونی بشه گذاشت، با یه پنجره ی خیلی خیلی بزرگ که رو به جنگل باز شه، یا نه...رو به دریا باشه بهتره!
دو تا صندلی لهستانی هم باید باشه که بذارمش جلوی پنجره که بشه نشست و غروب خورشیدو تماشا کرد...
چیز زیادی با خودم نمیبرم، یه قاب عکس بزرگ که خالی باشه و موقع دلتنگی و بی حوصلگی و تنهایی، خیره بشم بهش و یه لبخند توی یه روز آفتابیِ کنار ساحلو تصور کنم...
لیوانای بزرگ برای قهوه و استکان کمر باریک برای چایی هل دار بعد از خواب هم یادم باشه ببرم حتما، آخ کتابامو یادم رفت، همه شونو باید ببرم، با کلی کاغذ و قلم برای نوشتن و خط زدن و از نو نوشتن و مچاله کردن و...
آهنگ؟! هدفون و هندزفری خوب نیستن، چه فایده وقتی توی گوشِت الهه ی ناز بنان پخش شه و نتونی صدای خنده های دلبرتو بشنوی! صبر کن بگم، گرامافون خوبه، گرامافون میبرم با چندتا صفحه ی گرام که گلپونه ها و الهه ی ناز توشون باشه، اینجوری بهتره!
کُرسی!!! وای فکرشو بکن کُرسیم باید باشه حتما، به جای میز، تابستونا آبدوغ خیار باشه روش که جیگرتو حالت بیاره و زمستونا وقتی بیرون برف و بورانه حسابی گرم باشه و انارِ سرخِ روش آدم و حوارو هوایی کنه...
فکر روزای مریضی و سختیاشم کردم، ترجیح میدم کنج خونه ی خودم بمیرم تا توی بیمارستان!
میبینی؟! فکر همه جاشو کردم...
فقط کافیه یه روز دستتو بگیرم و با دوتا کوله بزنیم به دلِ جاده و بگیم گور بابای همه چی و بریم یه جای دور که دریا داشته باشه و هیشکی نباشه غیر از من و تو و رویاهامون! "
#طاهره_اباذری_هریس
@zein_saz
" بالاخره یه روز همه چیو جا میذارم پشت سرم و فرار میکنم از همه، اونقدری دور میشم از این آدما که ردی ازم بجا نمونه...
به هیشکی نمیگم کجا ولی میرم یه جایی که کسی نشناسدم، یه جایی که گوشی آنتن نده، اینترنت نداشته باشه، تلویزیون و اخبار و جنگ نباشه، روزنامه و بخش حوادث هم همینطور، ماشین رو نباشه، حتی پستچی هام نشناسنش...
یه کلبه میسازم برای خودم و آرزوهام، یه کلبه ی چوبی مثل توی قصه ها، اممم بذار فکر کنم، شومینه باید داشته باشه برای شب به شب آتیش روشن کردن با هیزمای جنگل و کنارش نشستن و رویاهای رنگی رنگی بافتن، طاقچه هم باشه که روش شمعدونی بشه گذاشت، با یه پنجره ی خیلی خیلی بزرگ که رو به جنگل باز شه، یا نه...رو به دریا باشه بهتره!
دو تا صندلی لهستانی هم باید باشه که بذارمش جلوی پنجره که بشه نشست و غروب خورشیدو تماشا کرد...
چیز زیادی با خودم نمیبرم، یه قاب عکس بزرگ که خالی باشه و موقع دلتنگی و بی حوصلگی و تنهایی، خیره بشم بهش و یه لبخند توی یه روز آفتابیِ کنار ساحلو تصور کنم...
لیوانای بزرگ برای قهوه و استکان کمر باریک برای چایی هل دار بعد از خواب هم یادم باشه ببرم حتما، آخ کتابامو یادم رفت، همه شونو باید ببرم، با کلی کاغذ و قلم برای نوشتن و خط زدن و از نو نوشتن و مچاله کردن و...
آهنگ؟! هدفون و هندزفری خوب نیستن، چه فایده وقتی توی گوشِت الهه ی ناز بنان پخش شه و نتونی صدای خنده های دلبرتو بشنوی! صبر کن بگم، گرامافون خوبه، گرامافون میبرم با چندتا صفحه ی گرام که گلپونه ها و الهه ی ناز توشون باشه، اینجوری بهتره!
کُرسی!!! وای فکرشو بکن کُرسیم باید باشه حتما، به جای میز، تابستونا آبدوغ خیار باشه روش که جیگرتو حالت بیاره و زمستونا وقتی بیرون برف و بورانه حسابی گرم باشه و انارِ سرخِ روش آدم و حوارو هوایی کنه...
فکر روزای مریضی و سختیاشم کردم، ترجیح میدم کنج خونه ی خودم بمیرم تا توی بیمارستان!
میبینی؟! فکر همه جاشو کردم...
فقط کافیه یه روز دستتو بگیرم و با دوتا کوله بزنیم به دلِ جاده و بگیم گور بابای همه چی و بریم یه جای دور که دریا داشته باشه و هیشکی نباشه غیر از من و تو و رویاهامون! "
#طاهره_اباذری_هریس
۸.۰k
۱۸ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.