بدنی بی جان و بی رنگی که روی تخت بی حرکت و لرزان افتاده ...
بدنی بی جان و بی رنگی که روی تخت بی حرکت و لرزان افتاده است ، رگ هایی که به قدری تنگ شده است که خون بزور از بینشان میگذرد ، قلبی که بزور کار میکند و سینه ام را به نفس نفس می اندازد .....
بغضی که گلویم را خفه کرده و دستانی که خونی و کبود کنار بدن افتاده اند ....
و دردی که بدنم را در خود میپیچد و چشمانی که سیاهی میرود .....
بغضی که گلویم را خفه کرده و دستانی که خونی و کبود کنار بدن افتاده اند ....
و دردی که بدنم را در خود میپیچد و چشمانی که سیاهی میرود .....
- ۱.۸k
- ۱۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط