ایل حسرت نرم نرمک خیمه زد بر بام جانم
ایل حسرت نرم نرمک خیمه زد بر بام جانم
گرد غم پوشاند روی لاجورد آسمانم
بویی از مقصد نیایی هر چه اسب ارزو را
بی تأمل روزو شب در دشت هستی میدوانم
بس که شلاق ستم از دست گردون میخورم من
ناله میخیزد چو نی از بند بند استخوانم
من همان غم طالعم کز بخت شومم کاتبی کور
با دوات غصه آغازید متن داستانم
گرچه آن اورنگ شاهی نیست چیزی جز سرابی باز میبینم امیری خسته از جور زمانم
شعر از #استاد_امیر_عبدی_پور
گرد غم پوشاند روی لاجورد آسمانم
بویی از مقصد نیایی هر چه اسب ارزو را
بی تأمل روزو شب در دشت هستی میدوانم
بس که شلاق ستم از دست گردون میخورم من
ناله میخیزد چو نی از بند بند استخوانم
من همان غم طالعم کز بخت شومم کاتبی کور
با دوات غصه آغازید متن داستانم
گرچه آن اورنگ شاهی نیست چیزی جز سرابی باز میبینم امیری خسته از جور زمانم
شعر از #استاد_امیر_عبدی_پور
۱۲۶
۲۸ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.