سناریو ران

که ناگهان یه پسر اومد دستشو انداخت دور گردن ا/ت

پسره:جون چه دختره هاتی هستی دوست دختر من میشی😏

از زبان راوی

ا/ت یکهو دید که پسره به یک طرف دیگه پرتاب شد(به سوی بیکران و فراتر از آن 🤣🤣) ا/ت روشه برگردوند و با صورت عصبانی ران مواجه شد ران بستنی هارو داد دست ا/ت و رفت طرف پسره و اونو تا سر حد مرگ زد و ا/ت رفت طرفه ران و به سختی ران رو از پسره جدا کرد

ا/ت: هی ران آروم باش😕
ران:نمی‌بینی چطور داره بهت دست میزنه
ا/ت:تو چرا آنقدر برات مهمه😑
ران:احمق واقعا نفهمیدی
ا/ت:چیو
ران:اینکه من دیوونت شدم ا/ت من عاشقت شدم
ا/ت:چطور ممکنه😦😳
ران:از همون روز که دیدمت عاشقت شدم

فلش بک به زمان گذشته

ا/ت:هوی زورت به بچه رسیده 😡
ران:تو بهتره دخالت نکنی 😏
ا/ت: اگه بکنم چی میشه 😡
ران: بی‌خیال بابا حوصله ی حرف با تورو ندارم 😮‍💨

بازگشت به زمان حال

ا/ت:که اینطور
ران:خب ا/ت عشقمو قبول میکنید
ا/ت:.....

ممنون میشم حمایت کنید 😜😜
دیدگاه ها (۳)

سناریو ران

عکس از منو داداشم

گوه تو این زندگی 😑

بچه ها پروفایل عوض شد گم نکنید😜

چند پارتی جونگوون p۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط