📝
📝
می نویسم بااینکه میدانم نمی خوانی...
ولی من می نویسم تا«حرف»کنج دلم دق نکند
می نویسم تا شاید باد قاصدک حرف هایم را به دستت برساند،
خواستم بگم«از عمق قلب و احساسم می نویسم» که یادم آمد...
قلب من سالها پیش از سینه ام بیرون جهید!
و حال این قلب توست که در سینه ام سمفونی «یادباش»می زند
که باهر تپش با هر ضربه،
یادم بیارد،یادم بماند که
«مرگ تو هرگز بازی نبود»
یادم بیارد گرچه خرمن خرمن خاک سرد روی تن گرمت نشسته ولی...
قلبت در سینه ی من هنوز زنده است،و هنوز تمنای زندگی دارد!
یادم بماند که،
وقتی مادرت سرش را برسینه ام می گذارد تا ضربان قلب پسرش را در وجود دخترکی نالایق آرامش کند،
«من واسطه ی ادامه ی حیات تو هستم»
ضربان قلبت آرامم میکند
اما این روزها
بارامانتت بدجور بردلم سنگینی می کند
این روزها بیشتر از هرزمان دیگری دلتنگتم
و که می داند چه دردیست...
دلتنگ شدن با دلی که از آن ِتو نیست برای دلی که در دل توست !
همه گمان میبرند که من دیوانه شده ام
اما
کسی چه می داند از راز بزرگ دل من !
✍ ️#رها
می نویسم بااینکه میدانم نمی خوانی...
ولی من می نویسم تا«حرف»کنج دلم دق نکند
می نویسم تا شاید باد قاصدک حرف هایم را به دستت برساند،
خواستم بگم«از عمق قلب و احساسم می نویسم» که یادم آمد...
قلب من سالها پیش از سینه ام بیرون جهید!
و حال این قلب توست که در سینه ام سمفونی «یادباش»می زند
که باهر تپش با هر ضربه،
یادم بیارد،یادم بماند که
«مرگ تو هرگز بازی نبود»
یادم بیارد گرچه خرمن خرمن خاک سرد روی تن گرمت نشسته ولی...
قلبت در سینه ی من هنوز زنده است،و هنوز تمنای زندگی دارد!
یادم بماند که،
وقتی مادرت سرش را برسینه ام می گذارد تا ضربان قلب پسرش را در وجود دخترکی نالایق آرامش کند،
«من واسطه ی ادامه ی حیات تو هستم»
ضربان قلبت آرامم میکند
اما این روزها
بارامانتت بدجور بردلم سنگینی می کند
این روزها بیشتر از هرزمان دیگری دلتنگتم
و که می داند چه دردیست...
دلتنگ شدن با دلی که از آن ِتو نیست برای دلی که در دل توست !
همه گمان میبرند که من دیوانه شده ام
اما
کسی چه می داند از راز بزرگ دل من !
✍ ️#رها
۱.۷k
۱۰ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.