یونگی که تازه متوجه میشود باعث ناراحتی فرشته اش شده... لح
یونگی که تازه متوجه میشود باعث ناراحتی فرشتهاش شده... لحظهای قلبش به درد میآید و احساس گناه میکند... نزدیک کاترین میشود و با همان دستان لرزانش کاترین را در آغوش میگیرد... به چشمان کاترین نگاه نمیکند.... انگار برای خودش هم سخت است چیزی بگویید.... سرش را در گودی گردن کاترین میبرد و عطر تنش را وارد ریه هایش میکند
بعد لز مدتی... تمام جرعتش را جمع میکند.... به چشمان کاترین نگاه میکند و اشک هایش را با انگشت شصتش پاک میکند....
ضربان قلب کاترین به طور غیر ارادی بالا میرود ولی او سعی در میخفی کردنش دارد....
^ببخشید اگه باعث ناراحتیت شدم فرشته کوچولوم.... این چمد وقته کارم زیاد بود... گریه نکن من طاقت دیدن اشکای تورو ندارم.... ازت معذرت میخوام^:Yoongi
کاترین سردرگم میشود.... از تغییر ناگهانی یونگی سردرگم میشود.... فقط با یک حرکت یونگی احساسات کاترین فوران کرد اما سعی کرد این موضوع را آشکار نکند
^چرا بهم اهمیت نمیدی؟ نمیفهمی همش دنبال یه بهونه برای حرف زدن باهاتم؟.... اصلا بهم توجه نمیکنی.... میدونی.... با اینکارات قلبمو تیکه تیکه میک....^:Catherine
^هیششششش..... دیگه بسه.... انقدر بهم احساس گناه نده..... من وقتی میبینم غمگینی خودمم ناراحت میشم.... وقتیم که میفهمم دلیل ناراحتیت خودمم..... احساس گناه میکنم..... میشه یونگیو بابت این کارش ببخشی؟؟؟^:Yoongi
کاترین به چشمان یونگی نگاه نمیکرد... چون نمیتوانست در مقابل چشمانش مقاومت کند
^کاترینم؟؟ به چشمام نگاه نمیکنی؟^:Yoongi
کاترین به چشمان یونگی نگاه میکند... هیچی نمیگوید و فقط خیره میشود.... به آرامش چشمان یونگی خیره میشود... درون چشمای بونگی هیچ چیز نبود.... جز عشق
^میبخشیم؟؟^:Yoongi
^....میگه میتونم نبخشم؟؟^:Catherine
یونگی لبخند میزند.... خوشحال میشود، و بوسهای پر از احساس را شروع میکند
بعد لز مدتی... تمام جرعتش را جمع میکند.... به چشمان کاترین نگاه میکند و اشک هایش را با انگشت شصتش پاک میکند....
ضربان قلب کاترین به طور غیر ارادی بالا میرود ولی او سعی در میخفی کردنش دارد....
^ببخشید اگه باعث ناراحتیت شدم فرشته کوچولوم.... این چمد وقته کارم زیاد بود... گریه نکن من طاقت دیدن اشکای تورو ندارم.... ازت معذرت میخوام^:Yoongi
کاترین سردرگم میشود.... از تغییر ناگهانی یونگی سردرگم میشود.... فقط با یک حرکت یونگی احساسات کاترین فوران کرد اما سعی کرد این موضوع را آشکار نکند
^چرا بهم اهمیت نمیدی؟ نمیفهمی همش دنبال یه بهونه برای حرف زدن باهاتم؟.... اصلا بهم توجه نمیکنی.... میدونی.... با اینکارات قلبمو تیکه تیکه میک....^:Catherine
^هیششششش..... دیگه بسه.... انقدر بهم احساس گناه نده..... من وقتی میبینم غمگینی خودمم ناراحت میشم.... وقتیم که میفهمم دلیل ناراحتیت خودمم..... احساس گناه میکنم..... میشه یونگیو بابت این کارش ببخشی؟؟؟^:Yoongi
کاترین به چشمان یونگی نگاه نمیکرد... چون نمیتوانست در مقابل چشمانش مقاومت کند
^کاترینم؟؟ به چشمام نگاه نمیکنی؟^:Yoongi
کاترین به چشمان یونگی نگاه میکند... هیچی نمیگوید و فقط خیره میشود.... به آرامش چشمان یونگی خیره میشود... درون چشمای بونگی هیچ چیز نبود.... جز عشق
^میبخشیم؟؟^:Yoongi
^....میگه میتونم نبخشم؟؟^:Catherine
یونگی لبخند میزند.... خوشحال میشود، و بوسهای پر از احساس را شروع میکند
۲.۰k
۰۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.