تو در رگ های من قایق سواری میکنی،در بین استخوان هایم آواز
تو در رگ های من قایق سواری میکنی،در بین استخوان هایم آواز میخوانی و در تمام افکارم سرک میکشی،میخندی و ریشه میکنم،غمگین میشوی و برگ هایم را پژمرده میسازی،گاهی هم دلواپسم میکنی،چیزهای زیادی است که نمیدانم و چیز های بسیار زیادتری که در برابرش ناتوانم و ناچیز، با این وضع، دوستت دارم.
۲.۷k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.