باز وحشیجلوهای در دیده جولان کرد و رفت

باز وحشی‌جلوه‌ای‌ در دیده جولان‌ کرد و رفت
از غبارم دست‌ بر هم‌سوده سامان‌ کرد و رفت

پرتو حسنی چراغ خلوت اندیشه شد
در دل هر ذره صد خورشید پنهان کرد و رفت

رنجها در عالم تسلیم راحت می‌شود
شمع از خار قدم سامان مژگان‌کرد و رفت

بی‌تمیزی دامن نازی به صحرا می‌فشاند
شوخی اندیشهٔ ما راگریبان‌کرد و رفت

بود در طبع سحرنیرنگ شبنم سازی
تنگی غفلت نفس را اشک غلتان‌کرد و رفت

نیستم آگه زنقش هستی موهوم خویش
اینقدر دانم‌که بر آیینه بهتان‌کرد و رفت

رنگ‌گرداندن غبار دست بر هم سوده بود
بیخودی آگاهم از وضع پریشان‌کرد و رفت

سعی‌بیرون‌تازی‌ات ز‌ین‌بحر پر دشوار نیست
می‌توان‌چون‌موج‌ گوهر ترک‌جولان‌ کرد و رفت

خاک غارت‌پرور بنیاد این ویرانه‌ایم
هرکه آمد اندکی ما را پریشان‌کرد و رفت

جای دل بیدل درین محفل پسندی داشتم
بسکه تنگ‌آمد پری‌افشاند وافغان‌کرد و رفت
#بیدل_دهلوی
دیدگاه ها (۶)

امروز ۲۷ شهریور، مصادف با درگذشت شاعر بزرگ آذربایجانی ، سید ...

صدایت می کنم با عشقجوابم می دهی با جانهمین جان گفتنت عشقمهوا...

گاندی خطاب به همسرش:خوبِ من ، هنر در فاصله هاست ...زیاد نزدی...

«زندگی»شب آرامی بود می روم در ایوان، تا بپرسم از خودزندگی یع...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط