کوچیک تر که بودیم بیدلیل میخندیدیم

کوچیک تر که بودیم بی‌دلیل میخندیدیم
بی بهونه گریه میکردیم
صبوری حالیمون نبود
بی دلیل شاد بودیم ...
شاید سنمون 2 رقمی هم نشده بودها
اما معرفتمون بی رقم بود
اما این روزا ... بد شدیم !
درِ کلاس معرفت رو بستیم
پُلمپش کردیم ...
برای بخشیدن دنبال دلیل میگردیم !
از بلند خندیدن هراس داریم که نکنه
نیمه شب گوش های همسایه رو اذیت کنه
از گریه کردن هم میترسیم که نکنه
دشمنمون از دور ما رو ببینه و از
ته دل شادی کنه ...
" ما آدما این روزا
عجیب از بچگیمون، فاصله گرفتیم "
دیدگاه ها (۱)

كاشكى با سردردت گريه نكنى،كاشكى بتونى اون چشماتو ببندى ٢مين ...

اتفاق ساده می‌افتد.مثلِ شکستنِ گلدانمثلِ گفتنِ خداحافظی،مثلِ...

کلمه آدم میکشه ! یه وقتایی دستتونو چاقو میبره یه وقت لبتون ر...

امروز یک نفر برایم اشتباهی فرستاد:«کجایی؟!»دلم هُری فرو ریخت...

رمان{ برادر ناتنی } پارت ۲۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط