من و خدا سوار یک دوچرخه شدیم من اشتباه کردم و جلو نشستم

من و خدا سوار یک دوچرخه شدیم. من اشتباه کردم و جلو نشستم و خدا عقب
فرمان دست من بود و سر دوراهی ها دلهره مرا می گرفت. تا این که جایمان را عوض کردیم
حالا آرام شدم و هر وقت از او می پرسم که کجا می رویم؟ برمیگردد و با لبخند می گوید: ” تو فقط رکاب بزن “
دیدگاه ها (۲)

برای شادی روح عزیزان سفر کرده آسمانی فاتحه ای بخونیم امید که...

#پست_سفارشیﻣــــن حـــذف شـــدم ﺍﺯ ﺯنـــدگـــے ڪســـے ڪہﺑـــ...

زندگی چیکار کردی باما؟؟؟؟

❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ میدونی موقع #تولد وقتی #خدا داشت بدرقمون میکرد...

blackpinkfictions پارت ۲۱

پارت ۲۴ فیک دور اما آشنا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط