روزی پسری با پدر میلیاردرش سوار بر لکسوز به نماز جمعه میر
روزی پسری با پدر میلیاردرش سوار بر لکسوز به نماز جمعه میرفت , در یک چراغ قرمز پسری همسن خودش را دید که لنگ میفروخت , پسر میلیاردر با یک نگاه عاقل اندر سفیه به لنگ فروش گفت : الان وقت نماز است چرا نمیروی نماز جمعه
پسر لنگ فروش گفت : تو یک هفته به جای من زندگی کن , من یکسال به جای تو عبادت میکنم ,شکم گرسنه نمیتواند صراط المستقیم را خوب ادا کند , سلام من را به خدا برسان و بهش بگو لنگ نمی خری .....
پسر لنگ فروش گفت : تو یک هفته به جای من زندگی کن , من یکسال به جای تو عبادت میکنم ,شکم گرسنه نمیتواند صراط المستقیم را خوب ادا کند , سلام من را به خدا برسان و بهش بگو لنگ نمی خری .....
۱.۰k
۲۱ خرداد ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.