وقتی مرا در اغوش می گرفت چشمانش را می بستنمی دانم از احس

وقتی مرا در اغوش می گرفت چشمانش را می بست…نمی دانم از احساس زیادش بود یا خودش را در اغوش دیگری تصور می کرد……
دیدگاه ها (۱)

شما که غریبه نیستین.دیگه با عروسکام بازی نمیکنم بزرگ شدم برا...

درها به روی کسانی گشوده میشوندکه جسارت کافی برای در زدن را د...

نـﮧ نمـﮯدآنـﮯ ! هیچکس نمـﮯدآند. . . پشت این چهره ی آرام در د...

ﻣﯽﮔــــﻮﯾﻨﺪ :ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺧـــــﻮﺍﺏﻫﺎﯼ ﺧﻮﺷﯽ ﺭﺍ ﺁﺭﺯﻭﻣــــﻨﺪﯾﻢﻣﮕﺮ ﮐﺴـ...

قلبــــــــم را به تو می سپــــــــارم❤وقتی می دانم🍁بدون حکم...

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤قلبــــــــم را به تو می سپــــــــارم❤وقتی م...

همان بهتر نمیدانی، چرا حالم پریشان استهمان بهتر نمی‌دانی که ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط