پارت نمیدونم😂
پارت نمیدونم😂
یونگی: میدونم ا.ت با صدای بلند خندید...
تهیونگ: همینجور بی هدف داشتم میرفتم خسته بودم هم روحی هم جسمی نفس کشید برام سخت بود انگاه کوهی روی ریه های خستم افتاده نفسم گرفته وقتی به خودم اومدم وایستام به دور برم نگاه کردم لبخندی زدم اههه درسته اینجا جایه که ازش خاستگاری کردم باهم قول دادیم تا آخرین نفس کنار هم باشیم باهم بمیریم تهیونگ با صدای بلند جیغ زد گفت یادته بهم قول دادیم باهم بمیریم ولی من ...من ..نمیتونم ...نمیتونم ......ببینم تو از دست میدم تاقت نمیارم توان ندارم لعنتی بهت قول دادم اگه اتفاقی برات بیفته اینجا همین جا که زیر پامون شهر دره هسته خودمو بندازم اینکار میکنم تهیونگ به طرف دره حمله ور شد ...
سلامممم چطورید حمایتم نمیکنید خیلی ناراحتم اگه اینجوری پیش بره با دوتا لایک یا یکی دیگه ادامه نمیدم اولین رمانم هسته اگه بده بهم بگید دیگه نزارم ممنون که دونغر حمایت میکنن
یونگی: میدونم ا.ت با صدای بلند خندید...
تهیونگ: همینجور بی هدف داشتم میرفتم خسته بودم هم روحی هم جسمی نفس کشید برام سخت بود انگاه کوهی روی ریه های خستم افتاده نفسم گرفته وقتی به خودم اومدم وایستام به دور برم نگاه کردم لبخندی زدم اههه درسته اینجا جایه که ازش خاستگاری کردم باهم قول دادیم تا آخرین نفس کنار هم باشیم باهم بمیریم تهیونگ با صدای بلند جیغ زد گفت یادته بهم قول دادیم باهم بمیریم ولی من ...من ..نمیتونم ...نمیتونم ......ببینم تو از دست میدم تاقت نمیارم توان ندارم لعنتی بهت قول دادم اگه اتفاقی برات بیفته اینجا همین جا که زیر پامون شهر دره هسته خودمو بندازم اینکار میکنم تهیونگ به طرف دره حمله ور شد ...
سلامممم چطورید حمایتم نمیکنید خیلی ناراحتم اگه اینجوری پیش بره با دوتا لایک یا یکی دیگه ادامه نمیدم اولین رمانم هسته اگه بده بهم بگید دیگه نزارم ممنون که دونغر حمایت میکنن
۴۲۱
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.