𝚂𝚑𝚘𝚝11 🌅🍂
𝚂𝚑𝚘𝚝11 🌅🍂
شوگا ویو
جک : عا آره بزور اوردمش اینجا نمیومد که
پس هنوزم لجبازه
جک : خب تو بگو چخبر؟ از یون جی چخبر؟ اون خوبه؟
شوگا : آره خوبه بد نیست
ا/ت : با هم ازدواج کردید؟
با سوالی که پرسید خیلی تعجب کردم
شوگا : ن نه
مگه براش مهمه
ا/ت : آهان.. بعدا ازدواج میکنید؟
شوگا : نه ..
دیگه چیزی نگفتیم سکوت بینمون بود صدای زنگ در اومد
ا/ت : من باز میکنم
ا/ت رفت تا درو باز کنه بلند شدیم رفتیم سمت در یون جی اینجا چیکار میکرد
ا/ت : سلام
یون جی : برو کنار
ا/تو کنار زد و اومد داخل روبروم وایساد
یون جی : پس واسه همین اومدی اینجا آره ؟( با داد )
نفس نفس میزد
شوگا : آروم باش
یون جی : همین الان میای بریم خونه
آستینمو گرفت و کشید وایسادم
شوگا : نمیام
یون جی : گفتم میای
نمیتونست منو ببره اومد جلو و بهم سیلی زد
یون جی : میخوای با این دختره خوش بگذرونی؟ ( با داد )
( ا/ت ویو )
خواستم برم جلو و جلوشونو بگیرم که جک نزاشت
ا/ت : اما
جک : بهتره فعلا کاری نکنی بین خودشون حلش میکنن
به حرفش گوش دادم و نرفتم جلو
یون جی : یا الان با من میای یا...
شوگا : یا چی؟
یون جی : یا این دختره رو همینجا میکشم
ا/ت : نه بابا
یون جی : خفه شو
ا/ت : اگه خفه نشم چی؟
اومد جلوم وایساد
یون جی : بهت گفتم تو حرف نزن
بزور جلوی خودمو گرفته بودم بهش چیزی نگم
شوگا : یون جی تمومش کن برو بیرون
یون جی : تا تورو نبرم جایی نمیرم
رفت جلوتر و بوسیدش نمیدونم چرا ولی یجوری شدم انگار حس بدی داشتم از این اتفاق شاید مغزم فراموش کنه ولی قلبم نمیتونه فراموشش کنه من هنوزم دوسش داشتم این واقعیت بود
شوگا سریع ازش جدا شد
شوگا : باهات میام ولی فقط از اینجا برو
یون جی : پس بیا
کتشو برداشت و. برگشت رو به ما
شوگا : متاسفم
اینو گفت و با یون جی رفت بیرون به در خیره شده بودم
جک : خوبی؟
ا/ت : ....
جک : بیا بشین
رفتم نشستم رو مبل برام آب اورد
جک : بیا یکم آب بخور
آب ازش گرفتم و یکم ازش خوردم
جک : تو هنوزم دوسش داری؟
بهش نگاه کردم
ا/ت : من.....نمیدونم خیلی گیج شدم اون یه زندگی جدیدو شروع کرده...همراه با عشقش...من جایی تو زندگیش ندارم از یه طرفم نمیتونم جلوی قلبمو بگیرم
شوگا ویو
جک : عا آره بزور اوردمش اینجا نمیومد که
پس هنوزم لجبازه
جک : خب تو بگو چخبر؟ از یون جی چخبر؟ اون خوبه؟
شوگا : آره خوبه بد نیست
ا/ت : با هم ازدواج کردید؟
با سوالی که پرسید خیلی تعجب کردم
شوگا : ن نه
مگه براش مهمه
ا/ت : آهان.. بعدا ازدواج میکنید؟
شوگا : نه ..
دیگه چیزی نگفتیم سکوت بینمون بود صدای زنگ در اومد
ا/ت : من باز میکنم
ا/ت رفت تا درو باز کنه بلند شدیم رفتیم سمت در یون جی اینجا چیکار میکرد
ا/ت : سلام
یون جی : برو کنار
ا/تو کنار زد و اومد داخل روبروم وایساد
یون جی : پس واسه همین اومدی اینجا آره ؟( با داد )
نفس نفس میزد
شوگا : آروم باش
یون جی : همین الان میای بریم خونه
آستینمو گرفت و کشید وایسادم
شوگا : نمیام
یون جی : گفتم میای
نمیتونست منو ببره اومد جلو و بهم سیلی زد
یون جی : میخوای با این دختره خوش بگذرونی؟ ( با داد )
( ا/ت ویو )
خواستم برم جلو و جلوشونو بگیرم که جک نزاشت
ا/ت : اما
جک : بهتره فعلا کاری نکنی بین خودشون حلش میکنن
به حرفش گوش دادم و نرفتم جلو
یون جی : یا الان با من میای یا...
شوگا : یا چی؟
یون جی : یا این دختره رو همینجا میکشم
ا/ت : نه بابا
یون جی : خفه شو
ا/ت : اگه خفه نشم چی؟
اومد جلوم وایساد
یون جی : بهت گفتم تو حرف نزن
بزور جلوی خودمو گرفته بودم بهش چیزی نگم
شوگا : یون جی تمومش کن برو بیرون
یون جی : تا تورو نبرم جایی نمیرم
رفت جلوتر و بوسیدش نمیدونم چرا ولی یجوری شدم انگار حس بدی داشتم از این اتفاق شاید مغزم فراموش کنه ولی قلبم نمیتونه فراموشش کنه من هنوزم دوسش داشتم این واقعیت بود
شوگا سریع ازش جدا شد
شوگا : باهات میام ولی فقط از اینجا برو
یون جی : پس بیا
کتشو برداشت و. برگشت رو به ما
شوگا : متاسفم
اینو گفت و با یون جی رفت بیرون به در خیره شده بودم
جک : خوبی؟
ا/ت : ....
جک : بیا بشین
رفتم نشستم رو مبل برام آب اورد
جک : بیا یکم آب بخور
آب ازش گرفتم و یکم ازش خوردم
جک : تو هنوزم دوسش داری؟
بهش نگاه کردم
ا/ت : من.....نمیدونم خیلی گیج شدم اون یه زندگی جدیدو شروع کرده...همراه با عشقش...من جایی تو زندگیش ندارم از یه طرفم نمیتونم جلوی قلبمو بگیرم
۹۲.۲k
۲۹ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.