لایک نکنید فقط بخونید لطفا

لایک نکنید فقط بخونید لطفا

#روز_ظهور

امروز، عجب روزی بود!
همه غافلگیر شدیم. ما در خانه بودیم. پدر خواب بود، مادر در آشپزخانه مشغول پخت‌و‌پز و من و برادر کوچکم سر کنترل تلویزیون جر‌ّ و ‌بحث می‌کردیم!
که ناگهان آن صدای عجیب و دلنشین در خانه پیچید، آیه ای از قرآن. به خیال اینکه شاید صدا از بیرون آمده، پنجره را باز کردم و دیدم که صدا در خیابان نیز به وضوح می آید.
صدایت آشنا و پر‌رنج بود؛ پدرم بی درنگ از خواب پرید، مادرم با کفـگیر، به زمین تکیه داده بود، من و برادرم کنترل را به کناری پرت کردیم و سراپا گوش شدیم، اصلاً مجری تلویزیون و مهمانان آن هم از جای خود بلند شده بودند و با دهانی باز و چشمانی متعجب، آسمان را ور‌انداز می کردند.

و تو خود را معرفی کردی:

ای اهل عالم! من بقیه‌الله ، حجت و جانشین خداوند روی زمینم...

باورمان نمی‌شد ، بهتمان زده بود ، بدنمان می لرزید
بغض غریبی نفسهایمان را حبس کرده بود
گل از گل‌مان شکفت و زیر لب سلام دادیم:
«السلام علیک یا بقیه‌‌الله فی ارضه»
با طنین محمدی‌ات ما را خواستی: «...در حقّ ما از خدا بترسید و ما را خوار نسازید، یاری‌مان کنید که خداوند شما را یاری کند. امروز از هر مسلمانی یاری می طلبم.»
وصف نشدنی‌ست. در پوست خود نمی گنجیدیم. پدرم همان پایین تخت به سجده شکر افتاد. مادرم سرش روی زانو بود و های‌های گریه می کرد ، من و برادرم به خیابان دویدیم!
شهر غوغا بود
کوچه ها و خیابان ها غلغله بود
مردم مثل مورچه هایی که خانه‌هاشان اسیر سیلاب شده بیرون می‌ریختند، یکی سراسیمه بیرون دویده بود و دکمه پیراهنش را بین راه می‌بست، دیگری گره روسری‌اش را میان کوچه محکم می‌کرد، عده ای زیر‌ بغل پیرزنی ناراحت را که پایه عصایش به‌خاطر عجله شکسته بود گرفته بودند و تو دیدی آن کودکی که به عشق تو کفش‌های پدرش را با عجله پوشیده بود و هی می افتاد!
مردمی که روزی از سلام کردن به یکدیگر اکراه داشتند، خندان به هم تبریک می گفتند. قنادی ها رایگان شیرینی پخش می‌کردند و دم گل‌فروشی سر خیابان، مردم صف بسته بودند برای خرید گل ولو یک شاخه برای تهنیت به گل نرگس!
ماشین‌ها بوق‌زنان و بانوان کِـل‌کشان گلاب می پاشیدند، پشت سرشان جمعیت عظیمی از جوانان به راه افتاده بودند. جوانانی که دستان هم را گرفته بودند و با شور می‌خواندند:

«صلّ علی محمد *** حضرت مهدی آمد»

خیلی از نگاه‌ها به ویترین یک تلویزیون‌ فروشی در آن سوی خیابان دوخته شده بود تا اولین تصویر جمال زیبایت، مخابره جهانی شود. نذر 313 صلوات کردم مبادا اجنبی چشم زخمت بزند. وقتی چهره دلربایت به قاب تلویزیون آمد، شیشه مغازه غرق بوسه شد. یکی بلندبلند صلوات می‌فرستاد، دیگری قسم می‌خورد که تو را قبلاً در محل�
دیدگاه ها (۵)

به نظر شما استقلالیا اگه بخوان پاسپورت بگیرن چجوری روشون میش...

سلام.بی زحمت به سوالام جواب بدید:رمز عبورم یادم رفته حالا می...

سلام بی زحمت به سوالم جواب بدید:رمز عبورم یادم رفته حالا هم ...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط