بارها بارها در موج چشمانی که برای دیگری سوسو میزد شناور ش
بارها بارها در موج چشمانی که برای دیگری سوسو میزد شناور شدم،بارها بارها برای دیدن خندهایی که مرا به عمق دیوانگی میکشاند نفس هایم بریده شد ! بارها بارها من دیگر من نمیشد ! بارها سرم را به آیینه میزدم ،مشتم را به دیوار که شاید کمی به خودم آمدم! یکباره تصمیم گرفتم که به این بارها خاتمه بدهم ،در اتاقی که هوای تو را نفس میکشیدم خودم را خفه کردم! در چشمانی که شناور بودم خودم را غرق کردم و آهسته آهسته رفتم بی آنکه نگاهی ریزی از چشمان مشکی پر نورت بر من بیوفتاد ، راستی راست که شاملو میگوید : صاحبان دل های حساس نمی میرند بلکه بی هنگام ناپدید می شوند ...
۱.۶k
۲۵ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.