یکی از خونه های
یکی از خونههای
ویلاییِ بزرگِ خیابون
روبه رویی مون شده کمپ ترک اعتیاد،
انگار یه نفر و جدید اورده بودن دیشب، اخرای شب،
در حیاط خونه ویلایی و که شمالیه،میکوبید بهم داد میزد:
توام با من بمون تو نباشی من از همه اینا میترسم ،
مشت میکوبید و داد میزد:
من به جز تو از همه ادما میترسم.
من نمیدونم با کی بود، خانواده بود،
همسر بود پدر یا مادر بود یا هرکسی دیگه ای.
ولی انگار همه ماها با وجود و برکتِ بودنِ یه سری ادمای زندگیمون هست که از هیچی نمیترسیم،
ینی اگر اونا نباشن ما شاید ضعیف ترین، شکننده ترین و درهم شکستهترین موجودات باشیم.
• فرگل مشتاقی❤️
ویلاییِ بزرگِ خیابون
روبه رویی مون شده کمپ ترک اعتیاد،
انگار یه نفر و جدید اورده بودن دیشب، اخرای شب،
در حیاط خونه ویلایی و که شمالیه،میکوبید بهم داد میزد:
توام با من بمون تو نباشی من از همه اینا میترسم ،
مشت میکوبید و داد میزد:
من به جز تو از همه ادما میترسم.
من نمیدونم با کی بود، خانواده بود،
همسر بود پدر یا مادر بود یا هرکسی دیگه ای.
ولی انگار همه ماها با وجود و برکتِ بودنِ یه سری ادمای زندگیمون هست که از هیچی نمیترسیم،
ینی اگر اونا نباشن ما شاید ضعیف ترین، شکننده ترین و درهم شکستهترین موجودات باشیم.
• فرگل مشتاقی❤️
۳.۵k
۰۳ تیر ۱۴۰۱