رابطه سوخته (Burnt relationship ) ༺༻

رابطه سوخته (Burnt relationship ) ༺༻
part ⁵³
ویو پدر یونگی:
ب بادیگاردا گفتم هر چ زودتر برن و اون دخترک عوضی رو گیر بندازن
راه افتادیم بدو بدو برای ب دست آوردنش تلاش میکردیم
هه از دست من فرار میکنی؟
جوری عذابت بدم ک از عذاب جهنمم برات دردناک تر باشه
نگاهشو برگردوند و مارو دید انگاری جن دیده هه میدونم ک نمیتونه جایی بره چون یونگی نیست هه واییی قراره امشب و فرداشب و عروسی بگیریم هه خیلی خوشحالم از این بابت

نزدیک شدیم خاست در رو ببنده اما نزاشتم
پامو گذاشتم لای در
×درو باز کن لعن نتی *زور میزد درو نگه داره*
♡از جون من چی میخاییییییی ولم کننن *داد.و گریه*
درو باز کردم و وارد شدم

ویو جه هوآ:
اومدن سمتم خاستم برم داخل ک پاش رو لای در گذاشت سعی میکردم ببندم اما زورش خیلی بیشتر از اونی بود ک فکرشو میکردم ک ی دفعه هلم داد و افتادم زمین و وارد خونه شد
×هه. چ خونه ای پس بگو سلیقه یونگی اینجوری بوده

اومد کنارم نشست و دستشو گذاشت زیر چونم
سعی میکردم پسش بزنم ولی نمیشد
♡ولم کننننننن
×چرا باید ولت کنم خانوم کوچولو

داشتم با دستام هلش میدادم اما کارساز نبود
×بیاین داخل و این دخترک عوضی رو ببرین ب عمارت داداشم
بادیگاردا: بله ارباب

داشتن منو میبردن ولس من تقلا میکردم نمیخاستم باهاش برم نمیخاستم با داداشش ازدواج کنم پس یونگی چی؟ چرا باید منو ول کنه؟
چرا باید منو تو این موقعیت تنها بزاره؟

بزور منو سوار ماشین کرددن و بردنم ب عمارت عموی یونگی...