📚 افتاب در حجاب
📚#افتاب_در_حجاب
♥️#ادامه_قسمت55
حمله ، بر خود هموار کند....
نگاه حیرتزده حضار نیز او را براى حمله اى دیگر تحریک مى کند. این ضربه باید به گونه اى باشد که جز ضعف و سکوت پاسخى به میدان نیاورد._چگونه دیدى کار خدا را با برادرت حسین و تو محکم و استوار پاسخ مى دهى :
_ما راءیت الا جمیلا. جز خوبى و زیبایى هیچ ندیدم. و ادامه مى دهى : _اینان قومى بودند که خداوند، شهادت را برایشان رقم زده بود. پس به سوى قتلگاه خویش شتافتند. به زودى خداوند تو را و آنان را جمع مى کند و در آنجا به داورى مى نشیند.
و اما اى ابن زیاد! موقفى گران و محکمه اى سنگین پیش روى توست.بکوش که براى آن روز پاسخى تدارك ببینى. و چه پاسخى مى توانى داشت ؟!ببین که در آن روز، شکست و پیروزى از آن کیست.... مادرت به عزایت بنشیند اى زاده مرجانه!ابن زیاد از این ضربه هولناك به خود مى پیچد،... به سختى زمین مى خورد و ناى برخاستن در خود نمى بیند.تنها راهى که درنهایت عجز، به ذهنش مى رسد، این است که جلاد را صدا کند تا در جا سر این حریف شکست ناپذیر را از تن جدا کند.
عمروبن حریث که ننگ کشتن یک زن را بیش از ننگ این شکست مى شمرد و جنس این ننگ را بیش از ابن زیاد مى فهمد، به او تذکر مى دهد که دست از این تصمیم بردارد....
اما ابن زیاد درمانده و مستاصل شده است ، باید کارى کند و چیزى بگوید که این شکست را بپوشاند... رو مى کند به حضرت سجاد و مى گوید: _تو کیستى ؟امام پاسخ مى دهد:
_من على فرزند حسینم.ابن زیاد مى گوید:
_مگر على فرزند حسین را خدا نکشت ؟
امام مى فرماید:
_من برادرى به همین نام داشتم که... مردم! او را کشتند؟ابن زیاد مى گوید:نه ، خدا او را کشت.امام به کلامى از قرآن ، این بحث را فیصله مى دهد:_الله یتوفى الانفس حین موتها) خداوند هنگام مرگ ، جان انسانها را مى گیرد.خشم ابن زیاد برافروخته مى شود، فریاد مى زند: _تو با این حال هم جرات و جسارت به خرج مى دهى و با من محاجّه مکنى؟
و احساس مى کند که تلافى شکست در میدان تو را هم یکجا به سر او در بیاورد.فریاد مى زند: _ببرید و گردنش را بزنید. پیش از آنکه ماموران پا پیش بگذارند،... تو از جا کنده مى شوى ، دستهایت را چون چترى بر سر سجاده مى گیرى..
#ادامه_دارد...
♥️#ادامه_قسمت55
حمله ، بر خود هموار کند....
نگاه حیرتزده حضار نیز او را براى حمله اى دیگر تحریک مى کند. این ضربه باید به گونه اى باشد که جز ضعف و سکوت پاسخى به میدان نیاورد._چگونه دیدى کار خدا را با برادرت حسین و تو محکم و استوار پاسخ مى دهى :
_ما راءیت الا جمیلا. جز خوبى و زیبایى هیچ ندیدم. و ادامه مى دهى : _اینان قومى بودند که خداوند، شهادت را برایشان رقم زده بود. پس به سوى قتلگاه خویش شتافتند. به زودى خداوند تو را و آنان را جمع مى کند و در آنجا به داورى مى نشیند.
و اما اى ابن زیاد! موقفى گران و محکمه اى سنگین پیش روى توست.بکوش که براى آن روز پاسخى تدارك ببینى. و چه پاسخى مى توانى داشت ؟!ببین که در آن روز، شکست و پیروزى از آن کیست.... مادرت به عزایت بنشیند اى زاده مرجانه!ابن زیاد از این ضربه هولناك به خود مى پیچد،... به سختى زمین مى خورد و ناى برخاستن در خود نمى بیند.تنها راهى که درنهایت عجز، به ذهنش مى رسد، این است که جلاد را صدا کند تا در جا سر این حریف شکست ناپذیر را از تن جدا کند.
عمروبن حریث که ننگ کشتن یک زن را بیش از ننگ این شکست مى شمرد و جنس این ننگ را بیش از ابن زیاد مى فهمد، به او تذکر مى دهد که دست از این تصمیم بردارد....
اما ابن زیاد درمانده و مستاصل شده است ، باید کارى کند و چیزى بگوید که این شکست را بپوشاند... رو مى کند به حضرت سجاد و مى گوید: _تو کیستى ؟امام پاسخ مى دهد:
_من على فرزند حسینم.ابن زیاد مى گوید:
_مگر على فرزند حسین را خدا نکشت ؟
امام مى فرماید:
_من برادرى به همین نام داشتم که... مردم! او را کشتند؟ابن زیاد مى گوید:نه ، خدا او را کشت.امام به کلامى از قرآن ، این بحث را فیصله مى دهد:_الله یتوفى الانفس حین موتها) خداوند هنگام مرگ ، جان انسانها را مى گیرد.خشم ابن زیاد برافروخته مى شود، فریاد مى زند: _تو با این حال هم جرات و جسارت به خرج مى دهى و با من محاجّه مکنى؟
و احساس مى کند که تلافى شکست در میدان تو را هم یکجا به سر او در بیاورد.فریاد مى زند: _ببرید و گردنش را بزنید. پیش از آنکه ماموران پا پیش بگذارند،... تو از جا کنده مى شوى ، دستهایت را چون چترى بر سر سجاده مى گیرى..
#ادامه_دارد...
۴.۹k
۱۱ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.