🍒🌱یک نفر آمد ، همه رنجِ جهانم را گرفت
🍒🌱یک نفر آمد ، همه رنجِ جهانم را گرفت
سردی و تاریکی از این آشیانم را گرفت
شد پرستارِ شب و روزم رفیق و یار دل
دردها از بند بندِ استخوانم را گرفت
سال ها در حسرت باغ و بهاران مانده ام
دستِ امیدش خَس و خار و خزانم را گرفت
در پیِ یک لحظه آرامش که جان آمد به لب
ساحلم شد ، جذر و مدِ توٱمانم را گرفت
مثل بادی آمد و پیچید دورِ پیکرم
از تنم گرد و غبارِ پُرزیانم را گرفت
با پل رنگین کمان و رنگهای شادِ آن؛
ابرهای تیره رنگِ آسمانم را گرفت
مستیِ چشمش دوای دردهای کهنه شد
سوز و آه از چشمهای خونفشانم را گرفت
حرفهایش چون عسل در کام تلخِ من نشست
قندِ لب ها ، زهر تلخِ استکانم را گرفت
غرق صحبت شد دلم با ناجیِ رویایی اش
خستگیِ جانم و روح و روانم را گرفت
در بزنگاهِ وداع از زندگی ام سر رسید !
چون مسیحا راهِ مرگِ ناگهانم را گرفت
زد جوانه "پونه" شد ، سرسبزتر از هر بهار
این همه خوبیِ او ، فن بیانم را گرفت🍒🌱
افسانه_احمدی_پونه
سردی و تاریکی از این آشیانم را گرفت
شد پرستارِ شب و روزم رفیق و یار دل
دردها از بند بندِ استخوانم را گرفت
سال ها در حسرت باغ و بهاران مانده ام
دستِ امیدش خَس و خار و خزانم را گرفت
در پیِ یک لحظه آرامش که جان آمد به لب
ساحلم شد ، جذر و مدِ توٱمانم را گرفت
مثل بادی آمد و پیچید دورِ پیکرم
از تنم گرد و غبارِ پُرزیانم را گرفت
با پل رنگین کمان و رنگهای شادِ آن؛
ابرهای تیره رنگِ آسمانم را گرفت
مستیِ چشمش دوای دردهای کهنه شد
سوز و آه از چشمهای خونفشانم را گرفت
حرفهایش چون عسل در کام تلخِ من نشست
قندِ لب ها ، زهر تلخِ استکانم را گرفت
غرق صحبت شد دلم با ناجیِ رویایی اش
خستگیِ جانم و روح و روانم را گرفت
در بزنگاهِ وداع از زندگی ام سر رسید !
چون مسیحا راهِ مرگِ ناگهانم را گرفت
زد جوانه "پونه" شد ، سرسبزتر از هر بهار
این همه خوبیِ او ، فن بیانم را گرفت🍒🌱
افسانه_احمدی_پونه
۵.۳k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳