رمان شاهزاده اهریمن پارت76
#رمان_شاهزاده_اهریمن_پارت76
بخاطر دورگه بودنم از زندگی تو سرزمین خودم محروم شدم، ولی اینبار
دستاشو از هم باز کرد رو ب آسمون فریاد زد
اینبار از حقی ک برای منه نمیگذرمممم
با چشم های خون بار نگاهشو ب افراد دورش انداخت..
این سرزمینو ب خون میکشم کاری میکنم خون تک تک شما قصر منو رنگین کنه همه شمارو ب بند میکشم و سلاخیتون میکنم
خوب میدونید ک قدرت اینکارو دارمممم
مگه ن پدرررررر...
×: آرمیا.. ارمیا پاشو داری خواب میبینی
با شوک از جاش نیم خیز شد، دستشو گذاشت رو سرش نگاه گیجشو ب ویهان دوخت
+: چی شد؟؟
×: چیزی نیست فقط خواب دیدی، حالت خوبه الان؟
کلافه چشاشو روهم بست
+: نمیدونم، نمیدونم ی مدت خوابای عجیب میبینم ولی اینقدر واقعی ب نظر میان ک انگار واقعا دارن اتفاق میوفتن، ولی من فقط همینو یادمه،همین ک چشم باز میکنم همه چیو فراموش میکنم انگار ن انگار خوابی بوده هیچی از محتوای اون خواب یادم نمیمونه فقط میدونم خواب دیدم ی خواب واقعی...
با نگرانی دستای ویهانو گرفت بهش چشم دوخت
+: ویهان، من میترسم، ن برای خودم بلکه برای تو میترسم ی حس بهم میگه این خوابا بی ربط ما نیستن، من دلم نمیخواد تورو از دست بدم اگه اتفاقی برات بیوفته چی اونم حالا ک قصد رفتن داری.. اصلا نمیشه نری؟ همینجا بمون نمیخواد بری اصلا هرچی شد میتونیم باهم
با فرو رفتن تو بغل ویهان بقیه حرفشو خورد
×: میدونی آرمیا، توی هرکجای دنیا ک باشی میبینی همه سعی میکنن ب ترس هاشون غلبه کنن، نترس بودن بهشون قدرت میده اینکه بقیه از ترس قدرتشون سر تعظیم فرود بیارن..
اما من برخلاف بقیه میگم داشتن ترسه ک ب ماها قدرت میده، میدونی چرا؟
با بغض سرشو ب علامت منفی تکون داد
ویهان ب این حالش لبخند زد و اونو بیشتر ب خودش فشورد
×: ما بخاطر ترسامونه ک تلاش میکنیم، شجاعت ب نترس بودن نیست، بلکه ب داشتن هدف، اراده، استقامت و در آخر استقلال
نترس بودن بیشتر وقتا حماقت به همراه داره
ولی وقتی ما از چیزی بترسیم با تمام دشواری های جلوی رومون باهاش مقابله میکنیم چون براش هدف داریم وقتی تو مسری ک هستی هدف داشته باشی جلوی هیچ کس سر خم نمیکنی و ب راهت ادامه میدی این یعنی اراده وقتی تو این مسیر آسیب مینیی ولی بخاطر نگه داشتن زحماتت ایستادگی میکنی یعنی استقامت، حالا وقتی ب نتیجه کارت نگاه میکنی میبنی ک دقیقا همونجایی هستی ک براش تلاش کردی و بهش میگی استقلال..
ی نگاه ب گذشته خودت بنداز..
توهم میتونی بفهمی بخاطر ترسی ک از بقیه داشتی ک نخوان ب ماهیت تو پی ببرن، آرمیای درونتو کشتی و ی آرمیای جدیدو متولد کردی.
حال ما، آینده گذشته ما بوده و ما بخاطر حال الانمون سختی های زیادی رو تو گذشته تحمل کردیم..
همه حرفم اینه... ب ترسات اجازه نده از پا درت بیاره، هر اتفاقی ام ک بیوفته چ من باشم چ نه تو اونی باش ک جلوش قد علم میکنه.
منم میرم چون قرار نیست اجازه بدم ترسام تورو ازم بگیرن...
سرشو بالا گرفت با چشای بغض دارشو و اون لبای آویزونش
+: قول میدی زود برگردی؟ قول میدی مراقب خودت باشی؟ قول میدی هر اتفاقی ام ک افتاد یادت باشه ک ی ارمیای هست ک چشم براهته؟ قول میدی ویهان؟؟
چشاشو با اطمینان رو هم بازو بسته کرد
×: قول میدم بهت..
بعد برای اینکه ارمیا از این حال دربیاد با حالت طنزی گفت
×: تو خواب زیاد آه ناله میکردی، ببینم نکنه سر شب ناکام موندی ک خوابشو میدیدی، واسه اینکه نفهمم فیلمم کردی اره؟
اگه اره ک بگو تعارف نکن تازه هنوزم لختیم
بعد با لبخند حرص دراری نگاهشو ب بدن ارامیا دوخت.
ارمیا ک از وقاحت حرفاش بهت زده بود با این نگاه شرارت بار ویهان حرصش گرفت. با عصبانیت سمتش حمله ور شد
+: ک من ناکام موندم ارهههه؟ لابد اون عمه من بود ک واسه ی دور دیگه داشت التماس میکررررد...
میون خنده هاش بریده بریده گفت
×: من؟ من التماست کردم؟ اصلا ب من میاد واسه کرد آخـــــــ
+: ویـــهان ویـــــهان فقط ی کلمه دیگه ادامه بده تا این موهاتو از ریشه دربیارممممم
×: خیل خب بابا چرا رم میکنی حالا
+: چـی گفتـــــی...
×: هیچی گفتم چ خوشگلی
+: اهااا
×: ولی جدا از شوخی درد نداری؟ اگه داری تا برات مسکن بیارم
با این حرفش یاد رابطه چند ساعت پیششون افتاد، آدم خجالتی نبود ولی اینم چیزی نبود ک عادی از کنارش رد بشه اندازه نوک سوزن خجالتی شد
+: عام خوبم،
انگشت اشاره و شصتشو بهم نزدیک کرد
فقط ی کوچولو زیر دلم درد میکنه، ک فکر میکنم طبیعی باشه..
سرشو بوسید
×: بخواب تا برات ماساژ بدم
+: نه نیازی نیست خوبم..
×: گفتم بخواب. چندتا نکته هست ک باید بهت بگم
+: چیزی شده؟
×: نه درباره همین رفتنمه ک باید بدونی
بخاطر دورگه بودنم از زندگی تو سرزمین خودم محروم شدم، ولی اینبار
دستاشو از هم باز کرد رو ب آسمون فریاد زد
اینبار از حقی ک برای منه نمیگذرمممم
با چشم های خون بار نگاهشو ب افراد دورش انداخت..
این سرزمینو ب خون میکشم کاری میکنم خون تک تک شما قصر منو رنگین کنه همه شمارو ب بند میکشم و سلاخیتون میکنم
خوب میدونید ک قدرت اینکارو دارمممم
مگه ن پدرررررر...
×: آرمیا.. ارمیا پاشو داری خواب میبینی
با شوک از جاش نیم خیز شد، دستشو گذاشت رو سرش نگاه گیجشو ب ویهان دوخت
+: چی شد؟؟
×: چیزی نیست فقط خواب دیدی، حالت خوبه الان؟
کلافه چشاشو روهم بست
+: نمیدونم، نمیدونم ی مدت خوابای عجیب میبینم ولی اینقدر واقعی ب نظر میان ک انگار واقعا دارن اتفاق میوفتن، ولی من فقط همینو یادمه،همین ک چشم باز میکنم همه چیو فراموش میکنم انگار ن انگار خوابی بوده هیچی از محتوای اون خواب یادم نمیمونه فقط میدونم خواب دیدم ی خواب واقعی...
با نگرانی دستای ویهانو گرفت بهش چشم دوخت
+: ویهان، من میترسم، ن برای خودم بلکه برای تو میترسم ی حس بهم میگه این خوابا بی ربط ما نیستن، من دلم نمیخواد تورو از دست بدم اگه اتفاقی برات بیوفته چی اونم حالا ک قصد رفتن داری.. اصلا نمیشه نری؟ همینجا بمون نمیخواد بری اصلا هرچی شد میتونیم باهم
با فرو رفتن تو بغل ویهان بقیه حرفشو خورد
×: میدونی آرمیا، توی هرکجای دنیا ک باشی میبینی همه سعی میکنن ب ترس هاشون غلبه کنن، نترس بودن بهشون قدرت میده اینکه بقیه از ترس قدرتشون سر تعظیم فرود بیارن..
اما من برخلاف بقیه میگم داشتن ترسه ک ب ماها قدرت میده، میدونی چرا؟
با بغض سرشو ب علامت منفی تکون داد
ویهان ب این حالش لبخند زد و اونو بیشتر ب خودش فشورد
×: ما بخاطر ترسامونه ک تلاش میکنیم، شجاعت ب نترس بودن نیست، بلکه ب داشتن هدف، اراده، استقامت و در آخر استقلال
نترس بودن بیشتر وقتا حماقت به همراه داره
ولی وقتی ما از چیزی بترسیم با تمام دشواری های جلوی رومون باهاش مقابله میکنیم چون براش هدف داریم وقتی تو مسری ک هستی هدف داشته باشی جلوی هیچ کس سر خم نمیکنی و ب راهت ادامه میدی این یعنی اراده وقتی تو این مسیر آسیب مینیی ولی بخاطر نگه داشتن زحماتت ایستادگی میکنی یعنی استقامت، حالا وقتی ب نتیجه کارت نگاه میکنی میبنی ک دقیقا همونجایی هستی ک براش تلاش کردی و بهش میگی استقلال..
ی نگاه ب گذشته خودت بنداز..
توهم میتونی بفهمی بخاطر ترسی ک از بقیه داشتی ک نخوان ب ماهیت تو پی ببرن، آرمیای درونتو کشتی و ی آرمیای جدیدو متولد کردی.
حال ما، آینده گذشته ما بوده و ما بخاطر حال الانمون سختی های زیادی رو تو گذشته تحمل کردیم..
همه حرفم اینه... ب ترسات اجازه نده از پا درت بیاره، هر اتفاقی ام ک بیوفته چ من باشم چ نه تو اونی باش ک جلوش قد علم میکنه.
منم میرم چون قرار نیست اجازه بدم ترسام تورو ازم بگیرن...
سرشو بالا گرفت با چشای بغض دارشو و اون لبای آویزونش
+: قول میدی زود برگردی؟ قول میدی مراقب خودت باشی؟ قول میدی هر اتفاقی ام ک افتاد یادت باشه ک ی ارمیای هست ک چشم براهته؟ قول میدی ویهان؟؟
چشاشو با اطمینان رو هم بازو بسته کرد
×: قول میدم بهت..
بعد برای اینکه ارمیا از این حال دربیاد با حالت طنزی گفت
×: تو خواب زیاد آه ناله میکردی، ببینم نکنه سر شب ناکام موندی ک خوابشو میدیدی، واسه اینکه نفهمم فیلمم کردی اره؟
اگه اره ک بگو تعارف نکن تازه هنوزم لختیم
بعد با لبخند حرص دراری نگاهشو ب بدن ارامیا دوخت.
ارمیا ک از وقاحت حرفاش بهت زده بود با این نگاه شرارت بار ویهان حرصش گرفت. با عصبانیت سمتش حمله ور شد
+: ک من ناکام موندم ارهههه؟ لابد اون عمه من بود ک واسه ی دور دیگه داشت التماس میکررررد...
میون خنده هاش بریده بریده گفت
×: من؟ من التماست کردم؟ اصلا ب من میاد واسه کرد آخـــــــ
+: ویـــهان ویـــــهان فقط ی کلمه دیگه ادامه بده تا این موهاتو از ریشه دربیارممممم
×: خیل خب بابا چرا رم میکنی حالا
+: چـی گفتـــــی...
×: هیچی گفتم چ خوشگلی
+: اهااا
×: ولی جدا از شوخی درد نداری؟ اگه داری تا برات مسکن بیارم
با این حرفش یاد رابطه چند ساعت پیششون افتاد، آدم خجالتی نبود ولی اینم چیزی نبود ک عادی از کنارش رد بشه اندازه نوک سوزن خجالتی شد
+: عام خوبم،
انگشت اشاره و شصتشو بهم نزدیک کرد
فقط ی کوچولو زیر دلم درد میکنه، ک فکر میکنم طبیعی باشه..
سرشو بوسید
×: بخواب تا برات ماساژ بدم
+: نه نیازی نیست خوبم..
×: گفتم بخواب. چندتا نکته هست ک باید بهت بگم
+: چیزی شده؟
×: نه درباره همین رفتنمه ک باید بدونی
۵۰۲
۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.