دخترک ازمیان جمعیتی که گریه کنان شاهد اجرای تعزیه اند رد
دخترک ازمیان جمعیتی که گریهکنان شاهد اجرای تعزیهاند رد میشود...
عروسک و قمقمه اش را محکم زیر بغل می گیرد.
#شمر با هیبتی خشن، همانطورکه دور امامحسین میچرخد و نعره می زند، از گوشهی چشم دخترک را میپاید...
دختر با قدمهای کوچکش از پلههای سکوی تعزیه بالا میرود.
ازمقابل شمر میگذرد، مقابل امامحسین میایستد و به
لب های سفید شده اش زل می زند، قمقمه را که آب
تویش قلپ قلپ صدا می دهد، مقابل او می گیرد...
شمشیر ازدست شمر میافتد و رجزخوانیاش قطع میشود..
دخترک می گوید: "بخور برای تو آوردم" و بر میگردد روبروی شمر میایستد...
مردمک های دخترک زیر لایه براق اشک میلرزد...
توی چشمهای شمر نگاه میکند و با بغض میگوید:
تو بـــابـــای بــــــدی هستی…!
و شمر نمی داند امشب، بعد از اجرای تعزیه،
وقتی به خانه بر میگردد؛
چگونه برای دختر کوچکش توضیح بدهد که...
#محرم #تعزیه #یارقیه(س)
#بر_شمر_لعنت #بر_سنان_لعنت
#بر_عمر_سعد_لعنت #بر_ابن_مرجانه_لعنت
#بر_یزید_لعنت #بر_خولی_لعنت #بر_حرمله_لعنت
عروسک و قمقمه اش را محکم زیر بغل می گیرد.
#شمر با هیبتی خشن، همانطورکه دور امامحسین میچرخد و نعره می زند، از گوشهی چشم دخترک را میپاید...
دختر با قدمهای کوچکش از پلههای سکوی تعزیه بالا میرود.
ازمقابل شمر میگذرد، مقابل امامحسین میایستد و به
لب های سفید شده اش زل می زند، قمقمه را که آب
تویش قلپ قلپ صدا می دهد، مقابل او می گیرد...
شمشیر ازدست شمر میافتد و رجزخوانیاش قطع میشود..
دخترک می گوید: "بخور برای تو آوردم" و بر میگردد روبروی شمر میایستد...
مردمک های دخترک زیر لایه براق اشک میلرزد...
توی چشمهای شمر نگاه میکند و با بغض میگوید:
تو بـــابـــای بــــــدی هستی…!
و شمر نمی داند امشب، بعد از اجرای تعزیه،
وقتی به خانه بر میگردد؛
چگونه برای دختر کوچکش توضیح بدهد که...
#محرم #تعزیه #یارقیه(س)
#بر_شمر_لعنت #بر_سنان_لعنت
#بر_عمر_سعد_لعنت #بر_ابن_مرجانه_لعنت
#بر_یزید_لعنت #بر_خولی_لعنت #بر_حرمله_لعنت
۲.۰k
۲۰ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.