بعد از رفتن ران و سانزو و هیموری

بعد از رفتن ران و سانزو و هیموری


سکوتی خیلی عمیق طبقه را فرا گرفت

کوکو : اممم چیزه ..

حرفش رو نزده بود که

زیکا ، کاکوچو ، ریندو : هیسس

کوکو :--_--

زیکا از جای برمی‌خیزد

ریندو : به کدامین سو می‌روی؟

زیکا : به آن سو میروم

و رفت

کوکو : چه کنیم؟

ریندو : بریم بار؟

کوکو : اوکی

و کاکوچو و کوکو و ریندو یه سوی بار میروند

یک ساعت بعد

زیکا در اتاق خود در حال تفکر

زیکا : یعنی بگم؟
اگه نگم
کیوکی و ریو رو چی کار کنم ؟
پوف میرم میگم میگم

و به سمت اتاق مایکی میرود

از زبان زیکا

در زدم و رفتم داخل

مثل همیشه بود

پوکر فیس و سرد

بعد این القابو به من میدن

نگاهش از صد تا فوش بد تره

زیکا : اههه
میتونم یعنی چیزه__

همون لحظه مایکی گفت : که میاتوزاکی کیوکاکیو و هیوتاشی ریو رو ببینی؟
و میتونی بیاریشون اینجا

زیکا : ها
خب آره همین کارو میخام بکنم

مایکی بدون نگاه کردن : مشکلی نداره

زیکا : ممنونم




بعد چند مامور می‌فرسته دنبال ریو و کیوکی ( همون کیوکاکیو )


نیم ساعت بعد

کیوکی
دیدگاه ها (۰)

....

باز ریندودلارودیونه کرده رانم موهاشوعروسکی شونه کرده

| ازتو تا ابدیت | فصل اول ~ بخش اول ~چپتر سوم

| از تو تا ابدیت | فصل اول ~ بخش دوم ~ چپتر سوم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط