تصادف...
تصادف...
وقتی همسایه اش جان داد. مرد ترسید. به فکر انجام کارهای نیک افتاد. هرچه را که در خانه اش اضافی بود به این و آن بخشید حتی ماشین زرد و قدیمی اش را. یک ماه بعد وقتی در بزرگراه منتهی به دریا زیر چرخ همان ماشین رفت دهانش از تعجب باز ماند و دیگر بسته نشد.
رسول یونان * :(
وقتی همسایه اش جان داد. مرد ترسید. به فکر انجام کارهای نیک افتاد. هرچه را که در خانه اش اضافی بود به این و آن بخشید حتی ماشین زرد و قدیمی اش را. یک ماه بعد وقتی در بزرگراه منتهی به دریا زیر چرخ همان ماشین رفت دهانش از تعجب باز ماند و دیگر بسته نشد.
رسول یونان * :(
۱۹۰
۱۶ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.