زنی به نزد داوودپیامبر آمد و از خداوند شکایت کرد که این

زنی به نزد داوودپیامبر آمد و از خداوند شکایت کرد که :این چه خداییست که مرا اینچنین رنج می دهد ؟

پرسیدند چه شده ؟ گفت مرا فرزندان یتیمی است که چند روز است بی غذا مانده اند چند روز پیش مقداری پارچه قرمزی داشتم خواستم آن را به بازار ببرم و بفروشم و غذایی برای فرزندانم بیاورم ُدر بین راه بادی شدید آمد ُچنان که به زمین افتادم و باد پارچه را از دست من به اسمان برد ُاینک مضطر شده ام ....

در همین حال چند مرد وارد شدند و عرض کردند که ما مقداری مال برای فقرا نذر کرده اییم و اینک آورده اییم .آن پیامبر شرح حال آن پولها را پرسید گفتند:چند روز پیش در کشتی که ما بودیم رخنه ای پدید امد و ما هیچ وسیله ای نداشتیم ناگهان پرنده ای در آسمان پیدا شد و پارچه قرمزی را به کشتی انداخت ما با آن پارچه رخنه را بستیم و در حین حادثه نذر کردیم که هر کدام صد دینار به فقرا بپرازیم .

حضرت داوود فرمود :ای زن خداوند دردریابرای تو تجارت می کند و تو او را بی عدالت می دانی ُاو بیش از هر کسی به فکر توست این پولها را بردار و برو

یا علی مدد
دیدگاه ها (۲)

️بیانیه دکتر جلیلی خطاب به مردمبسم الله الرحمن الرحیموَأَن ل...

کاش #اروپایی بودیتا جلوی سفارت کشورت شمع روشن میکردیم و عکس ...

لطفا جمع کنید این سفره بزم را...

داعش داشتیم وقتی که داعش مد نبود...#منافق_طلبان#داعش_پروران_...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط