خواهش نخونده لایک نکن
خواهش نخونده لایک نکن
رمانکده مدافعین عشق:
بسم رب الحسین
داستان زیر رو هرکس خوند و گریه نکرد هر چی خواست به من بگه👇 👇
داستانی واقعی:
درجاده نجف به کربلا در حال پیاده روی بودیم که چندنفر از بچه ها خسته شدند...هواتااریک بود و موکب ها پرشده بودند....کنار عمودی ایستادیم تا نفس تازه کنیم ناگهان ماشینی توقف کرد....هله بزوار هله بزوار...من که عربی بلد بودم بااوخوش و بشی کردم....صاحب ماشین گفت که باید به خانه من بیایید....بااصرار او به خانه اش رفتیم...جمعیتمان دوازده نفر میشد...بعد ازاستقبال گرم و صرف شام ناگهان صدای دعوا و دادوبیدادی از درب خانه بلند شد....به جلوی در آمدیم دیدیم صاحبخانه باهمسایه اش دعواگرفته اند....
از بحثشان فهمیدم که صاحب این خانه پسری دارد که قاتل پسرهمسایه بوده....پدر مقتول امشب را درخانه اش بدون زائر به سر میکرده و وقتی متوجه آمدن ما به این خانه شده آمده تا مارابه خانه خود ببرد و صاحب خانه هم ممانعت کرده....پدر مقتول حرفی زد که کمتر کسی میتواند به زبان آورد
.
.
زائر هایت را بده از خون پسرم گذشت خواهم کرد و پسرت را میبخشم
.
.
شوخی نیست...ازخون فرزند گذشتن...پدرقاتل با بیرون کردن ما ازخانه اش میتوانست دوباره پسرش را ببیند و برای همیشه درکنارخودش داشته باشدش
اما جوابی داد که همه ما گریه کردیم
.
.
زائرها را نمیدهم...قصاصش کن
.
.
و اینجا بود که فهمیدم که چقدر زائر حسین بودن مقام و منزلت دارد...
🌹 🌹
رمانکده مدافعین عشق:
بسم رب الحسین
داستان زیر رو هرکس خوند و گریه نکرد هر چی خواست به من بگه👇 👇
داستانی واقعی:
درجاده نجف به کربلا در حال پیاده روی بودیم که چندنفر از بچه ها خسته شدند...هواتااریک بود و موکب ها پرشده بودند....کنار عمودی ایستادیم تا نفس تازه کنیم ناگهان ماشینی توقف کرد....هله بزوار هله بزوار...من که عربی بلد بودم بااوخوش و بشی کردم....صاحب ماشین گفت که باید به خانه من بیایید....بااصرار او به خانه اش رفتیم...جمعیتمان دوازده نفر میشد...بعد ازاستقبال گرم و صرف شام ناگهان صدای دعوا و دادوبیدادی از درب خانه بلند شد....به جلوی در آمدیم دیدیم صاحبخانه باهمسایه اش دعواگرفته اند....
از بحثشان فهمیدم که صاحب این خانه پسری دارد که قاتل پسرهمسایه بوده....پدر مقتول امشب را درخانه اش بدون زائر به سر میکرده و وقتی متوجه آمدن ما به این خانه شده آمده تا مارابه خانه خود ببرد و صاحب خانه هم ممانعت کرده....پدر مقتول حرفی زد که کمتر کسی میتواند به زبان آورد
.
.
زائر هایت را بده از خون پسرم گذشت خواهم کرد و پسرت را میبخشم
.
.
شوخی نیست...ازخون فرزند گذشتن...پدرقاتل با بیرون کردن ما ازخانه اش میتوانست دوباره پسرش را ببیند و برای همیشه درکنارخودش داشته باشدش
اما جوابی داد که همه ما گریه کردیم
.
.
زائرها را نمیدهم...قصاصش کن
.
.
و اینجا بود که فهمیدم که چقدر زائر حسین بودن مقام و منزلت دارد...
🌹 🌹
- ۲۸۱
- ۱۹ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط