وقتی با وجود رو مخ بودنت صاحبم شدی ..)
وقتی با وجود رو مخ بودنت صاحبم شدی ..)
· · ───────────── · ·
من: اینجا چیکار میکنییی خورزوخان ؟؟؟
تهیونگ: تو اینجا چه غلطی میکنیی هااا؟؟؟
ترسیده بودم به شدت و یه لحظه تپش قلب گرفتم که تهیونگ انقدر بهم اهمیت میداد و حرفی که پشت مرده زد باعث شد بیشتر قلبم پمپاژ کنه ...) همش با مامانش میومد خونمون تو کوچه همش میدیدمش
تهیونگ: با توام کو.نییی
من: چییی هوشششش درس صحبت کنااا
دستاشو دو طرف صورتم گذاشت
و نزدیک شد
قلبم دیگه نمیزد داشت منفجر میشد
دلم میخواست خودمو بهش فشار بدم و عطرشو وارد ریه هام کنم
خودمم نمیدونستم چرا هی دوست دارم باهاش کلکل کنم و نزدیک بهش باشم
با اینکه به مامانم میگفتم اون اینجا چیکار میکنه و حسی غریب تو دلم مینشست و من معنیشو نمیدونستم ..... هی اذیت میکرد ولی از دعوا کردن باهاش لذت میبردم
نفس داغش به صورتم خورد
تهیونگ: ا.ت
من: هو...ممم ؟
تهیونگ: من ... من!
من: چی !؟
تهیونگ: من دوست دارم ..
نگاهم قفل نگاهش شد
من: هاا چی .. گفتی؟
تهیونگ: دوست دارم
عقب کشید و گفت
تهیونگ: به مامانم زنگ زدم گفت رفتن به یکی بازار ها و دارن میگردن و دیر میان از همین الان فرصت داری تا رسیدن به خونه فکراتو بکنی من از صبر کردن خوشم نمیاد، میام خونتون دوباره .. همین الان میری خونه
اینو گفتو رفت
من: پسره ی بیشعور اینجوری اتک میزنن وایی
به کاتی پیام دادم میرم خونه
و تو راه خونه در حال فکر کردن بودم
همه ی نتیجه ها رو کنار هم گذاشتم
با فکر به تمام اتفاقاتی که پیش اومده بود تپش قلبم شدت میگرف
وقتی دعوا میکردیم و ناراحتم میکرد به طرز خیلی شوخی از دلم در میآورد ولی باز هم با هم کلکل میکردیم و میکنیم با وجود همه ی اینا حس میکنم دوسش دارم ...
از فکر به اینا لبخندی روی لبم اومد
رفتم خونه و لباسامو عوض کردم
یهو صدای زنگ خونه فشرده شد
دیدم تهیونگه
باز کردم
بعد از چند دقیقه اومد داخل
خیلی بی تفاوت جلوش خودمو نشون دادم
من: کیم تهیونگ من دوست ندارم آخه خیلی کو.نی هستی !!
تهیونگ که هنوز حرفی نزده بود تو جاش خشک شد
رفتم بطری ابمو برداشتم و یکم ازش خوردم
آهی از سر لذت نوشیدن آب کشیدم
تهیونگ خیلی خشک بهم نگاه میکرد انگار نفس نمیکشید
نزدیکش شدم
من: هعیی پسر از این حالت در بیا در آینده که نمیخوای اینجوری باهام سر کنی هوم؟
تهیونگ: ها
من: یکم تعمل یکم تفکر تا کی جهالت جاهل ؟!
سریع پریدم بغلش
من: منم دوست دارم ..)
تهیونگ: دختر کُشتی تو که منو!
خندیدم و رو بهش کردم
من: دیگه کو.نی نباش گلم
تهیونگ: اوهووو
گذاشتم زمین
عقب کشید و به چشام خیره شد
محکم پریدم بغلش و نگهم داشت
تهیونگ: حالا بگو بینم صاحبت کیه بیبی گرل؟
من: شخصی که کو.نی ترین آدم دنیاس ولی باز من دوسش دارم
کیم تهیونگ !!!
· · ───────────── · ·
اتمام فیک
این بیشتر وانشات بود تا فیک
https://harfeto.timefriend.net/16879660187144
ناشناس نیاین خبری از فیک جدید نیستااا
· · ───────────── · ·
من: اینجا چیکار میکنییی خورزوخان ؟؟؟
تهیونگ: تو اینجا چه غلطی میکنیی هااا؟؟؟
ترسیده بودم به شدت و یه لحظه تپش قلب گرفتم که تهیونگ انقدر بهم اهمیت میداد و حرفی که پشت مرده زد باعث شد بیشتر قلبم پمپاژ کنه ...) همش با مامانش میومد خونمون تو کوچه همش میدیدمش
تهیونگ: با توام کو.نییی
من: چییی هوشششش درس صحبت کنااا
دستاشو دو طرف صورتم گذاشت
و نزدیک شد
قلبم دیگه نمیزد داشت منفجر میشد
دلم میخواست خودمو بهش فشار بدم و عطرشو وارد ریه هام کنم
خودمم نمیدونستم چرا هی دوست دارم باهاش کلکل کنم و نزدیک بهش باشم
با اینکه به مامانم میگفتم اون اینجا چیکار میکنه و حسی غریب تو دلم مینشست و من معنیشو نمیدونستم ..... هی اذیت میکرد ولی از دعوا کردن باهاش لذت میبردم
نفس داغش به صورتم خورد
تهیونگ: ا.ت
من: هو...ممم ؟
تهیونگ: من ... من!
من: چی !؟
تهیونگ: من دوست دارم ..
نگاهم قفل نگاهش شد
من: هاا چی .. گفتی؟
تهیونگ: دوست دارم
عقب کشید و گفت
تهیونگ: به مامانم زنگ زدم گفت رفتن به یکی بازار ها و دارن میگردن و دیر میان از همین الان فرصت داری تا رسیدن به خونه فکراتو بکنی من از صبر کردن خوشم نمیاد، میام خونتون دوباره .. همین الان میری خونه
اینو گفتو رفت
من: پسره ی بیشعور اینجوری اتک میزنن وایی
به کاتی پیام دادم میرم خونه
و تو راه خونه در حال فکر کردن بودم
همه ی نتیجه ها رو کنار هم گذاشتم
با فکر به تمام اتفاقاتی که پیش اومده بود تپش قلبم شدت میگرف
وقتی دعوا میکردیم و ناراحتم میکرد به طرز خیلی شوخی از دلم در میآورد ولی باز هم با هم کلکل میکردیم و میکنیم با وجود همه ی اینا حس میکنم دوسش دارم ...
از فکر به اینا لبخندی روی لبم اومد
رفتم خونه و لباسامو عوض کردم
یهو صدای زنگ خونه فشرده شد
دیدم تهیونگه
باز کردم
بعد از چند دقیقه اومد داخل
خیلی بی تفاوت جلوش خودمو نشون دادم
من: کیم تهیونگ من دوست ندارم آخه خیلی کو.نی هستی !!
تهیونگ که هنوز حرفی نزده بود تو جاش خشک شد
رفتم بطری ابمو برداشتم و یکم ازش خوردم
آهی از سر لذت نوشیدن آب کشیدم
تهیونگ خیلی خشک بهم نگاه میکرد انگار نفس نمیکشید
نزدیکش شدم
من: هعیی پسر از این حالت در بیا در آینده که نمیخوای اینجوری باهام سر کنی هوم؟
تهیونگ: ها
من: یکم تعمل یکم تفکر تا کی جهالت جاهل ؟!
سریع پریدم بغلش
من: منم دوست دارم ..)
تهیونگ: دختر کُشتی تو که منو!
خندیدم و رو بهش کردم
من: دیگه کو.نی نباش گلم
تهیونگ: اوهووو
گذاشتم زمین
عقب کشید و به چشام خیره شد
محکم پریدم بغلش و نگهم داشت
تهیونگ: حالا بگو بینم صاحبت کیه بیبی گرل؟
من: شخصی که کو.نی ترین آدم دنیاس ولی باز من دوسش دارم
کیم تهیونگ !!!
· · ───────────── · ·
اتمام فیک
این بیشتر وانشات بود تا فیک
https://harfeto.timefriend.net/16879660187144
ناشناس نیاین خبری از فیک جدید نیستااا
۱۲.۰k
۲۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.