ای بازی زیبای لبت بسته زبان را
ای بازی زیبای لبت بسته زبان را
زیبایی تو، کرده فنا فنّ بیان را
ای آمدنت مبدأ تاریخِ تغزّل
تأخیر تو بر هم زده تنظیم زمان را
نقل است که در روز ازل، مجمعِ لالان
گفتار تو را دیده و بستند زبان را!
عشق تو چه دردیست که در منظر عاشق
از تاب و تب انداخته حتّی سرطان را
کافیست به مسجد بروی تا که مشایخ
با شوق تو از نیمه بگویند اذان را
روحم به تو صد نامه نوشت و نفرستاد
ترسید که دیوانه کنی نامهرسان را!
خورشید هم از چشم سیاه تو میافتد
هر روز اگر طی نکند عرض جهان را
یکعمر دویدند و به جایی نرسیدند
آنان که به دستت نسپردند عنان را
بر عکس تو میگریم اگر با تو نباشم
تا خیس کنم حدّاقل نصف جهان را...
زیبایی تو، کرده فنا فنّ بیان را
ای آمدنت مبدأ تاریخِ تغزّل
تأخیر تو بر هم زده تنظیم زمان را
نقل است که در روز ازل، مجمعِ لالان
گفتار تو را دیده و بستند زبان را!
عشق تو چه دردیست که در منظر عاشق
از تاب و تب انداخته حتّی سرطان را
کافیست به مسجد بروی تا که مشایخ
با شوق تو از نیمه بگویند اذان را
روحم به تو صد نامه نوشت و نفرستاد
ترسید که دیوانه کنی نامهرسان را!
خورشید هم از چشم سیاه تو میافتد
هر روز اگر طی نکند عرض جهان را
یکعمر دویدند و به جایی نرسیدند
آنان که به دستت نسپردند عنان را
بر عکس تو میگریم اگر با تو نباشم
تا خیس کنم حدّاقل نصف جهان را...
۲.۲k
۲۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.