بهار که می آمد

بهار که می آمد
کنار پنجره ی ایوان
و روی طاقچه گلدان بود
همان جایی که استکان و قوری
برای چای خوردن بود
مادربزرگ یادت هست!

حوضِ ماهی ها چه خوش رنگ میشد
اصلا تمام خوشبختی‌ها
درونِ خانه ی تو جمع میشد
مادربزرگ یادت هست!

براستی قسمتی از بهشت بود
خانه‌ای که پر از سادگی بود
وَ ما قدرش ندانستیم
دیدگاه ها (۲)

به لبم رسیده جانم،تو بیا که زنده مانمپس از آن که من نمانم،به...

تو قول بده با همین بهار خواهی آمدمن هر روز خانه دلم را تکان ...

هر کس بد ما به #خلق گویدما چهره ز غم نمی خراشیمما خوبی او به...

چشمان تو شعرند و لب های تو آهنگاینگونه نبودست لب و چشم هماهن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط