رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۲۵
_کجا کجا خانم کوچولو؟😚
+فکر فرار به سرت بزنه باید با زندگیت خدافظی کنی!😏
ولی اون می خواست از فرصت استفاده کنه...
اگه می مرد یه بار دیگه اوبانای رو از دست می داد....❤️💔❤️🩹
خب چاره چیه؟ گرفت نشست😐💔
رادیو:
ششششش .... شششش ..اخباری که کل هفته رو زبونا بود. اتوبوس قاتل یا آدم ربا...
احتمالا همه درموردش شنیدن... شیاطین واقعی .😶 کسایی که برای پول 💰 اعضای بدن انسان می فروشن... برای هشدار به __..
لطفا..... اگر اتوبوس قر_ به هیچ وجه سوار نشید اخبار و اطلاعیه __امروز همین بود_
راننده رادیو رو خاموش کرد😑
(من بی گناهم😂مگه من گفتم خاموش کنه؟)
(گوینده: میتسوری:)
نههههههههههههه!!! امروز روز شایعه و داستان اای ترسناک آئویی بود😣
اگه زودتر می فهمیدم سوار این اتوبوس نمی شدم...
گفتم چرا فقط من سوار شدم و بقیه بیرون موندن😖
چرا کسی اهمیت نداد؟
مردن یه دختر جوون براشون مهم نیست؟
اگه دختر یا پسر خودشون بود چی؟ باز هم بی خیال بودن؟ هیچ کس... برای هیچ کس یه دختر عجیب مثل من مهم نیست🥲
چرا اصلا به دنیا اومدم؟ چرا به من یه فرصت دوباره داده شد؟
چرا؟ واقعا چرا؟
*بیییییییبووووووووو بییییییییییبووووو*
( صدا ماشین پلیسه مثلا😂🤣)
+ راننده اتوبوس با پلاک فلان بمان فلان وایسا. ما گزارشی مبنی بر آدم ربایی در روز روشن دریافت کردیم، بدین وسیله شما بازداشت شدید.
_اههه لعنتی! گندش در اومد🤬 هوی برابچ جمع کنین بریم اینطوری نمیشه کار و کاسبی کرد😤
چی؟ همینقدر راحت رفت؟😐
_ او راستی.... تو دختر جون. من می دونم کجا زندگی می کنی دست از پا خطا کنی ... خودت فهمیدی مگه نه؟
نه😐از کجا باید بفهمم خب😖
برو دیگهههه باید برم خونه😰
*کمی بعد*
(گوینده:سوهی:)
خب میتسوری از اتوبوس پیاده شد با پلیس ها گفت که اتفاقی نیوفتاده و سالمه
آدم ربا ها هم فرار کردن🤪
هویتشون هم نا معلوم موند.
میتسوری دوید دوید تا رسید نوک کوه__ چیز یعنی خونه😅😂
مامانش تو تلوزیون دیده بود چی شده و میتسوری هم براش توصصیح داد و اینا
*فردا بعد از مدرسه: تو راه خونه ی نزوکو اینا:*
(این قضیه داره بعد از داستان گفتم)
میتسوری:سلام!
شینوبو: او هی سلام چطوری؟ خوبی ؟ صدمه دیدی؟ تو تلوزیون دیدمت احمق جون!
میتسوری: عهه نه خوبم نگران نباش...
شینوبو: هوففف خدا رو شکرت. اگه اون لحظه آئویی فیلم نمی گرفت و زنگ نمی زد به پلیس چی می شد!
میتسوری:آئویی؟
شینوبو:اوه خب آره... آئویی و کانائو داشتن خرید می کردن چون آئویی می خواست امشب خونه ی اونا باشیم که یهو چشمش به اون اتوبوس افتاد و دوید دنبالش😐
و بلافاصله زنگ زد پلیس تا جلوشو بگیره😶
.....احتمالا اگه اون نبود الان خدایی نکرده تو هم نبودی....
میتسوری: پس باید ازش تشکر کنم😊
ادامه دارد...
هر هفته دخترا یه روز رو مشخص می کنن که برن خونه ی یکی و شب بمونن ....
و اون روز هم نوبت آئویی بود که نوبتش رو با نزوکو عوض کرد.... جمع میشن تا از اون هفته ای که داشتن حرف بزنن و درد و دل کنن و آئویی اون روز برای گفتن شایعات سراسر شهر انتخاب کرده. یو نو؟
این شایعه ها هم توی داستان تاثیر داره😁
خب فعلا🤪😁
+فکر فرار به سرت بزنه باید با زندگیت خدافظی کنی!😏
ولی اون می خواست از فرصت استفاده کنه...
اگه می مرد یه بار دیگه اوبانای رو از دست می داد....❤️💔❤️🩹
خب چاره چیه؟ گرفت نشست😐💔
رادیو:
ششششش .... شششش ..اخباری که کل هفته رو زبونا بود. اتوبوس قاتل یا آدم ربا...
احتمالا همه درموردش شنیدن... شیاطین واقعی .😶 کسایی که برای پول 💰 اعضای بدن انسان می فروشن... برای هشدار به __..
لطفا..... اگر اتوبوس قر_ به هیچ وجه سوار نشید اخبار و اطلاعیه __امروز همین بود_
راننده رادیو رو خاموش کرد😑
(من بی گناهم😂مگه من گفتم خاموش کنه؟)
(گوینده: میتسوری:)
نههههههههههههه!!! امروز روز شایعه و داستان اای ترسناک آئویی بود😣
اگه زودتر می فهمیدم سوار این اتوبوس نمی شدم...
گفتم چرا فقط من سوار شدم و بقیه بیرون موندن😖
چرا کسی اهمیت نداد؟
مردن یه دختر جوون براشون مهم نیست؟
اگه دختر یا پسر خودشون بود چی؟ باز هم بی خیال بودن؟ هیچ کس... برای هیچ کس یه دختر عجیب مثل من مهم نیست🥲
چرا اصلا به دنیا اومدم؟ چرا به من یه فرصت دوباره داده شد؟
چرا؟ واقعا چرا؟
*بیییییییبووووووووو بییییییییییبووووو*
( صدا ماشین پلیسه مثلا😂🤣)
+ راننده اتوبوس با پلاک فلان بمان فلان وایسا. ما گزارشی مبنی بر آدم ربایی در روز روشن دریافت کردیم، بدین وسیله شما بازداشت شدید.
_اههه لعنتی! گندش در اومد🤬 هوی برابچ جمع کنین بریم اینطوری نمیشه کار و کاسبی کرد😤
چی؟ همینقدر راحت رفت؟😐
_ او راستی.... تو دختر جون. من می دونم کجا زندگی می کنی دست از پا خطا کنی ... خودت فهمیدی مگه نه؟
نه😐از کجا باید بفهمم خب😖
برو دیگهههه باید برم خونه😰
*کمی بعد*
(گوینده:سوهی:)
خب میتسوری از اتوبوس پیاده شد با پلیس ها گفت که اتفاقی نیوفتاده و سالمه
آدم ربا ها هم فرار کردن🤪
هویتشون هم نا معلوم موند.
میتسوری دوید دوید تا رسید نوک کوه__ چیز یعنی خونه😅😂
مامانش تو تلوزیون دیده بود چی شده و میتسوری هم براش توصصیح داد و اینا
*فردا بعد از مدرسه: تو راه خونه ی نزوکو اینا:*
(این قضیه داره بعد از داستان گفتم)
میتسوری:سلام!
شینوبو: او هی سلام چطوری؟ خوبی ؟ صدمه دیدی؟ تو تلوزیون دیدمت احمق جون!
میتسوری: عهه نه خوبم نگران نباش...
شینوبو: هوففف خدا رو شکرت. اگه اون لحظه آئویی فیلم نمی گرفت و زنگ نمی زد به پلیس چی می شد!
میتسوری:آئویی؟
شینوبو:اوه خب آره... آئویی و کانائو داشتن خرید می کردن چون آئویی می خواست امشب خونه ی اونا باشیم که یهو چشمش به اون اتوبوس افتاد و دوید دنبالش😐
و بلافاصله زنگ زد پلیس تا جلوشو بگیره😶
.....احتمالا اگه اون نبود الان خدایی نکرده تو هم نبودی....
میتسوری: پس باید ازش تشکر کنم😊
ادامه دارد...
هر هفته دخترا یه روز رو مشخص می کنن که برن خونه ی یکی و شب بمونن ....
و اون روز هم نوبت آئویی بود که نوبتش رو با نزوکو عوض کرد.... جمع میشن تا از اون هفته ای که داشتن حرف بزنن و درد و دل کنن و آئویی اون روز برای گفتن شایعات سراسر شهر انتخاب کرده. یو نو؟
این شایعه ها هم توی داستان تاثیر داره😁
خب فعلا🤪😁
- ۳۴۶
- ۲۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط