فیک "سکوت"
فیک "سکوت"
پارت ۱۰ : نگه داررر .
ماشین یکدفعه وایستاد . نایا پیاده شد و رفت . بعد بیست دقیقه رسیدم خونه . پیاده شدم و پولو حساب کردم . رفتم تو خونه .بوی تنفر امیزی میداد خونه . پالتو رو دراوردم و انداختم رو پشتی صندلی و کلید و روی میز گذاشتم . بعد از حموم تو اشپزخونه ظرف برداشتم که غذا درست کنم . تو دلم همش حرف هایی میزدم که باعث میشد بغض کنم . داشتم به اب جوش اومدن قابلمه نگا میکردم که در بسته شد .نگا کردم . جیمین تلو تلو میومد و با دست راستش چشم راستشو پوشونده بود . دستش خونی بود . دستشو پایین اورد و عصبی گفت : ببین...بببیییینن چه بلایی سرم میاد بخاطر توعه هرزه من : جی....جیمین : فقط خفهه شوو...قطعا خفه شو ..نمیخوام صدای کثیف و بی ارزشتو بشنوم فهمیدیییییییی؟؟.
اخرشو خیلی بلند گفت که بغض کردم . بالای ابروش زخم بود و خون میومد . اروم گفت : خیلی بی ارزش و اضافه ای....چطوری وجود خودتو تحمل میکنی...اینقدر آزار دهنده ای ...گمشوو از خونه من برو بیرونن .
و سمت پله ها رفت . در اتاقش محکم کوبیده شد . رو صندلی نشستم . دیگه نتونستم تحمل کنم و اشک هام اروم ریخت . اینقدر وجود من ازاردهنده اس؟.
بعد از پنج دقیقه زیر گازو خاموش کردم . با بغض تو دلم گفتم اینم وظیفه من نیست که غذا درست کنم . رفتم تو اتاق رو تخت دراز کشیدم و خوابیدم ..تنها خوشی که داشتم خوابیدن بود که اونم دیگه نمیتونم بخوابم .
صبح بیدار شدم. کاش که این زندگی مسخره تموم بشه .
رفتم پایین . جیمین نشسته بود و سرش تو گوشی بود و غذا میخورد . چشمام یکم باد کرده بود .از فریز پنج تا یخ برداشتم و تو یک پلاستیک ریختم .
یک پارچه ابی اسمونی پررنگ دورش پیچوندم و رفتم جلو ایینه .
رو چشم راستم گذاشتم .
چشم راستم بهتر شد و ماله چپم هم گذاشتم که جیمین بلند شد و از خونه رفت بیرون . اوففف لعنت بهت پارک جیمین ازت متنفرم .
زودی شب شد و دیگه فرصت دیدن فیلم رو نداشتم . داشتم غذا درست میکردم که در خونه بسته شد . بازم این عوضی .اومد دستاشو بشوره که متوجه شدم انگشتشو روی پشت رون پام کشیده .حالم ازت بهم میخوره جیمین فکر نمیکردم اینقدر ادم کثیفی باشی . بعد از درست کردن غذا رفتم حموم . فکرم با تنفر از خودم و خانوادم جیمین پر شده بود . موهام هم شستم و خواستم ابو ببندم که یکدفعه در حموم باز شد و جیمین با سرعت اومد تو . منو کوبوند به دیوار و از سرما دیوار ها نفس کشیدن برام سخت شد . تو شک بودم . موهاش خیس میشد که گفت : منو مجبور به این کار نکن... .
لباشو محکم کوبوند رو لبام . تا اومدم از خودم جداش کنم که مچ دستامو گرفته بود و پاهام لای پاهاش بود و نمیتونستم تکونش بدم . نمیتونستم لبامو از لباش جدا کنم . ازتت متنفرممم . متوجه خون روی لبام شدم و بی حس شدن لبام . مچ دستامو فشار میداد ....
پارت ۱۰ : نگه داررر .
ماشین یکدفعه وایستاد . نایا پیاده شد و رفت . بعد بیست دقیقه رسیدم خونه . پیاده شدم و پولو حساب کردم . رفتم تو خونه .بوی تنفر امیزی میداد خونه . پالتو رو دراوردم و انداختم رو پشتی صندلی و کلید و روی میز گذاشتم . بعد از حموم تو اشپزخونه ظرف برداشتم که غذا درست کنم . تو دلم همش حرف هایی میزدم که باعث میشد بغض کنم . داشتم به اب جوش اومدن قابلمه نگا میکردم که در بسته شد .نگا کردم . جیمین تلو تلو میومد و با دست راستش چشم راستشو پوشونده بود . دستش خونی بود . دستشو پایین اورد و عصبی گفت : ببین...بببیییینن چه بلایی سرم میاد بخاطر توعه هرزه من : جی....جیمین : فقط خفهه شوو...قطعا خفه شو ..نمیخوام صدای کثیف و بی ارزشتو بشنوم فهمیدیییییییی؟؟.
اخرشو خیلی بلند گفت که بغض کردم . بالای ابروش زخم بود و خون میومد . اروم گفت : خیلی بی ارزش و اضافه ای....چطوری وجود خودتو تحمل میکنی...اینقدر آزار دهنده ای ...گمشوو از خونه من برو بیرونن .
و سمت پله ها رفت . در اتاقش محکم کوبیده شد . رو صندلی نشستم . دیگه نتونستم تحمل کنم و اشک هام اروم ریخت . اینقدر وجود من ازاردهنده اس؟.
بعد از پنج دقیقه زیر گازو خاموش کردم . با بغض تو دلم گفتم اینم وظیفه من نیست که غذا درست کنم . رفتم تو اتاق رو تخت دراز کشیدم و خوابیدم ..تنها خوشی که داشتم خوابیدن بود که اونم دیگه نمیتونم بخوابم .
صبح بیدار شدم. کاش که این زندگی مسخره تموم بشه .
رفتم پایین . جیمین نشسته بود و سرش تو گوشی بود و غذا میخورد . چشمام یکم باد کرده بود .از فریز پنج تا یخ برداشتم و تو یک پلاستیک ریختم .
یک پارچه ابی اسمونی پررنگ دورش پیچوندم و رفتم جلو ایینه .
رو چشم راستم گذاشتم .
چشم راستم بهتر شد و ماله چپم هم گذاشتم که جیمین بلند شد و از خونه رفت بیرون . اوففف لعنت بهت پارک جیمین ازت متنفرم .
زودی شب شد و دیگه فرصت دیدن فیلم رو نداشتم . داشتم غذا درست میکردم که در خونه بسته شد . بازم این عوضی .اومد دستاشو بشوره که متوجه شدم انگشتشو روی پشت رون پام کشیده .حالم ازت بهم میخوره جیمین فکر نمیکردم اینقدر ادم کثیفی باشی . بعد از درست کردن غذا رفتم حموم . فکرم با تنفر از خودم و خانوادم جیمین پر شده بود . موهام هم شستم و خواستم ابو ببندم که یکدفعه در حموم باز شد و جیمین با سرعت اومد تو . منو کوبوند به دیوار و از سرما دیوار ها نفس کشیدن برام سخت شد . تو شک بودم . موهاش خیس میشد که گفت : منو مجبور به این کار نکن... .
لباشو محکم کوبوند رو لبام . تا اومدم از خودم جداش کنم که مچ دستامو گرفته بود و پاهام لای پاهاش بود و نمیتونستم تکونش بدم . نمیتونستم لبامو از لباش جدا کنم . ازتت متنفرممم . متوجه خون روی لبام شدم و بی حس شدن لبام . مچ دستامو فشار میداد ....
۴۴.۰k
۲۰ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.