پسرک باصدایی لرزان گفت بابا پس فردا از طرف مدرسه میبرن

پسرک باصدایی لرزان گفت : بابا پس فردا از طرف مدرسه میبرن اردو ده هزار تومن
پول بهم میدی؟؟
بابا سرشو بلند نکرد باصدای آرام گفت :
فردا کمی بیشتر مسافر میبرم
پسر با وعده شیرین پدر خوابید
صبح رفت کنار پنجره باران ریز و تندی میبارید
قطره های باران برای رسیدن به زمین انگار مسابقه داشتن
بند دل پسرک پاره شد ...
باخود گفت : تو این بارون که کسی سوار موتور بابا نمیشه
حالا قطرات اشک پسرک با قطرات بارون هماهنگ شده بود

#خــــــــــدایــــــــــا
هیچ پدری رو شرمنده بچش نکن

#آمــــــــــــــــــین
دیدگاه ها (۲۹)

کامنت لطفا

می دانم که سرت شلوغ استهر چقدر بخواهی منتظرت می مانم اینجارو...

عشق به لمس کردن لب و تن و دست نیستاگه تونستی کسی رو بدون این...

ﺩﺭ " ﺩﻧــــــــــﯿﺎے ﺍﻣــــروز " ﺍﮔﺮ ﮐـــــــﺴـــــے ﺑــــﻪ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط