کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی

کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی
نگاه دار دلی را که برده‌ای به نگاهی

مقیم کوی تو تشویش صبح و شام ندارد
که در بهشت نه سالی معین است و نه ماهی

چو در حضور تو ایمان و کفر راه ندارد
چه مسجدی چه کنشتی ، چه طاعتی چه گناهی

مده به دست سپاه فراق ملک دلم را
به شکر آن که در اقلیم حسن بر همه شاهی

بدین صفت که ز هر سو کشیده‌ای صف مژگان
تو یک سوار توانی زدن به قلب سپاهی

چگونه بر سر آتش سپندوار نسوزم
که شوق خال تو دارد مرا به حال تباهی

به غیر سینه‌ی صد چاک خویش در صف محشر
شهید عشق نخواهد نه شاهدی ، نه گواهی

اگر صباح قیامت ببینی آن رخ و قامت
جمال حور نجویی ، وصال سدره نخواهی

رواست گر همه عمرش به انتظار سرآید
کسی که جان به ارادت نداده بر سر راهی

تسلی دل خود می ‌دهم به ملک محبت
گهی به دانه‌ی اشکی ، گهی به شعله آهی

فتاد تابش مهر مهی به جان فروغی
چنان که برق تجلی فتد به خرمن کاهی

فروغی_بسطامی



https://t.me/joinchat/AAAAAD3--eNYSLoICB9SWg

🌹 🌹 🌹 🌹 Has ti.🍁 🍁 🍁 🍁
@channelhasti
دیدگاه ها (۵)

مادر نابینا کنار تخت پسرش در شفاخانه نشسته بود و می گریست......

ﺑﺮﺍﯼ "ﺁﺩﻣــﻬﺎ" ﺧــﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﯼ "ﺧـــﻮﺏ" ﺑﺴﺎﺯﺁﻧﻘـــــــﺪﺭ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ...

با چندتا از بچه های ویس تو این کانال هستیم خوشحال میشم شما ه...

می خواهید در عکس زیبا بیفتیدبدهید کسی که بیشتر از همه دوستتا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط