دو راهی سختی بود!
دو راهی سختی بود!
اینکه دلم میخواست دائما کنارم باشه و باهاش حرف بزنم، اما این اجازه رو به خودم نمیدادم. اینکه دلم میخواست از روزمرگیام بگم اما نمیتونستم.
از آرزوهایی که چرا برآورده نمیشن حرف بزنم
و از حسرتام گله کنم اما سکوت میکردم.
واقعیتش وقتی که باهاش حرف میزدم حس خوبی داشتم؛
مث یه غریبه ای که از همون اولین دیدار واست متفاوت میشه یا یه آشنا که به اشتباه بهش غریبه میگن!
مث هیشکی نبود خودش بود و خودش.
اولین باری که باهاش حرف زدم جذبش شدم، دلم میخواست بیشتر و بیشتر بشناسمش،
حس میکردم دوست خوبی میشه برام؛ الحق که همینطورم بود.
دوستی که وسط تنهاییام دست دلمو میگرفت و آرومش میکرد.
میخواستم پنهونش کنم از چشم همهٔ آدما، میخواستم کنارم باشه روزایی که فقط خودم میدونستم چقدر تنهام!
اما نشد که بشه!
آجر رابطه امون لرزید، نمیدونم چرا و چطور اما یکی از آجراش افتاد و شکست؛
هرچقدرم سعی کردیم دوباره برش گردونیم و مث روز اولش درستش کنیم نشد که نشد!
اونروز که دال اول علاقه اش رو گفت و من تا میم آخرش رو خوندم دست روی گوشم گذاشتمو قسمش دادم که نگه، که نشه اون چیزی که من حتی بهش فکرم نمیکردم!
اما اون گفت و تبر زد به ریشه رابطمون!
و من موندم و یه دلی که تاب جدایی نداشت، اما اجبار رفتن رو روی سرش میکوبیدم و فریاد میزدم که حق بلاتکلیف گذاشتنش رو واسه پر کردن تنهاییت نداری!
میدونی با وجود تموم دلتنگیام حاضر بودم آدمِ بدِ قصه ی اینروزای زندگیش شم اما اون خوب بمونه، نشکنه ، نبره !
چون میدونم بلاتکلیف گذاشتن آدما یه گناه نابخشودنیه.
#سولماز_بختیاری
@bakhtiari_solmaz ❄ ️♥ ️
اینکه دلم میخواست دائما کنارم باشه و باهاش حرف بزنم، اما این اجازه رو به خودم نمیدادم. اینکه دلم میخواست از روزمرگیام بگم اما نمیتونستم.
از آرزوهایی که چرا برآورده نمیشن حرف بزنم
و از حسرتام گله کنم اما سکوت میکردم.
واقعیتش وقتی که باهاش حرف میزدم حس خوبی داشتم؛
مث یه غریبه ای که از همون اولین دیدار واست متفاوت میشه یا یه آشنا که به اشتباه بهش غریبه میگن!
مث هیشکی نبود خودش بود و خودش.
اولین باری که باهاش حرف زدم جذبش شدم، دلم میخواست بیشتر و بیشتر بشناسمش،
حس میکردم دوست خوبی میشه برام؛ الحق که همینطورم بود.
دوستی که وسط تنهاییام دست دلمو میگرفت و آرومش میکرد.
میخواستم پنهونش کنم از چشم همهٔ آدما، میخواستم کنارم باشه روزایی که فقط خودم میدونستم چقدر تنهام!
اما نشد که بشه!
آجر رابطه امون لرزید، نمیدونم چرا و چطور اما یکی از آجراش افتاد و شکست؛
هرچقدرم سعی کردیم دوباره برش گردونیم و مث روز اولش درستش کنیم نشد که نشد!
اونروز که دال اول علاقه اش رو گفت و من تا میم آخرش رو خوندم دست روی گوشم گذاشتمو قسمش دادم که نگه، که نشه اون چیزی که من حتی بهش فکرم نمیکردم!
اما اون گفت و تبر زد به ریشه رابطمون!
و من موندم و یه دلی که تاب جدایی نداشت، اما اجبار رفتن رو روی سرش میکوبیدم و فریاد میزدم که حق بلاتکلیف گذاشتنش رو واسه پر کردن تنهاییت نداری!
میدونی با وجود تموم دلتنگیام حاضر بودم آدمِ بدِ قصه ی اینروزای زندگیش شم اما اون خوب بمونه، نشکنه ، نبره !
چون میدونم بلاتکلیف گذاشتن آدما یه گناه نابخشودنیه.
#سولماز_بختیاری
@bakhtiari_solmaz ❄ ️♥ ️
۲۴.۲k
۰۸ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.